Tuesday, June 24, 2008

بوسه‌ های پیاده ‌رو

*
بوسه‌های پیاده‌‌رو
*
تازه‌ترین موزیک ویدیوی مهرداد
*
*
ترانه: شهیار قنبری
*
موسیقی و اجرا: مهرداد آسمانی
*
تنظیم: اندی جی
*
آلبوم: شب سپید
*
موزیک ویدیو: سیروس کردونی
**
*
ر«بوسه‌های پیاده‌رو» تازه‌ترین موزیک‌ویدیوی «مهرداد آسمانی» شب گذشته از تلویزیون جام جم اینترنشنال پخش شد.ر
*
بوسه‌های پیاده‌رو از ترانه‌های آلبوم«شب سپید» است که رویه‌ای عاشقانه دارد اما عمق مضمون این ترانه ، ساختاری اجتماعی سیاسی‌ست که یکی از مشکلات عمده‌ی جامعه‌ی امروز ایران را مطرح می‌کند مشکل قدغن بودن ارتباط پسر و دختر در رویه‌ی ظاهری جامعه که یکی از ساده‌ترین و سالم‌ترین ارتباط‌ های دختر و پسر است.ر
*
دختر و پسر ایرانی که از آغاز دوران تحصیلات ابتدایی از هم دور نگه داشته شده اند، وقتی بزرگ‌تر می‌شوند بر حسب غریزه‌ی طبیعی و انسانی، به ارتباط تازه‌تری فکرمی‌کنند و دوست می‌دارند یک دوستی تازه را تجربه کنند، اما ترس از دستگیر شدن وکتک خوردن به جُرم قدم زدن‌های دوستانه در خیابان‌ها یا در ملاء عام، عاملی‌ست برای سوق داده شدن به سمت رابطه‌های نه چندان سالم. ا
*
همین قدغن خنده دار، یکی از عمده‌ترین مشکلات اجتماعی را به وجود آورده است. دختر و پسری که نمی‌توانند جلوی چشم جامعه با هم صحبت کنند به‌ناچار به خلوتگاه پناه می‌برند که جزو «متهمان ردیف یک» نباشند، اما این خلوتگاه، پناهگاهی امن نیست بلکه عاملی‌ست برای سوق دادن‌شان به سمت و سوی آن چه که بدتر است و قدغن‌تر است و نابود کننده‌تر است.ر
*
امروزه روز بر همه‌گان ثابت شده که هر قدغن بی‌‌دلیلی، جذبه‌ای ایجاد می‌کند برای کشیده شدن به سمت‌اش. بنابراین دختر و پسری که در خیابان‌ها یا پارک‌های ایران، به تناسب فرهنگ ایرانی، فقط این امکان را دارند که گفت‌وگویی دوستانه داشته باشند یا در نهایت دست هم را بگیرند، با قدغن شدن این رابطه‌ی ساده‌ی دوستانه، به خلوتگاه یا به خیال‌شان به پناهگاه امن می‌روند و چون روزنه‌ای وجود ندارد که چشم اجتماع نظاره‌گر و مراقب‌شان باشد، ارتباط ساده‌ی آن‌ها تبدیل به ارتباط عمیق‌تری می‌شود که صد البته آسیب‌زاست و مشکلات عمده‌ای برای خانواده‌ها ایجاد می‌کند.
ر
*
موزیک ویدیوی این ترانه، مضمون آن را نه به شکل مستقیم بلکه به گونه‌ای نمادین نمایش می‌دهد.ر
*
*
دست تو رو گرفتن، آی چه حال خوبی داره
یواشکی بوسیدن، آی چه حال خوبی داره
پیاده‌روها همه شون پشت قباله‌ی تو
کنار تو ترس من، آی چه حال خوبی داره
*
نبض تو را شمردن، آی چه حال خوبی داره
قفل قفس شکستن، آی چه حال خوبی داره
بذار که از پچ پچ ما خبرچینا کر بشن
رهایی مرد و زن، آی چه حال خوبی داره
*
لرزش دست من و تو آی که چه حالی داره
بوسه‌های پیاده‌رو آی که چه حالی داره
*
آی چه حال خوبی داره
آی چه حال خوبی داره

*
*
از همه‌ی دار و ندار من مراقبت کن
از این دو چشم مست شب، شکر مراقبت کن
از این نگاه سرخ سرخی که آتیش گردونه
از این دو طاق نصرت روشن مراقبت کن
**
جرم سیاه من و تو، رویای رنگی داشتن
چه قدر قشنگه بی اجازه موتو شونه کردن
حبس ابد با تو چه خوبه، آی چه عشقی داره
پس تا ابد حرفای شاعرانه بیش‌تر بزن
*
متهم ردیف یک منم که از تو مستم
این جا کنار مُرده‌ها منم که زنده هستم
جُرم من اینه که چشات سایه‌تو قاب گرفتن
رو پوست شب اسم تو رو خال‌کوبی کرده دستم
*
*
لرزش دست من و تو آی که چه حالی داره
بوسه‌های پیاده‌رو آی که چه حالی داره
آی چه حال خوبی داره
آی چه حال خوبی داره
*
*
پنجم تیرماه 1387 خورشیدی
*
*

Saturday, June 14, 2008

گفتگویی نیلوفرانه با مهرداد آسمانی

*
گفت و گویی نیلوفرانه در حضور نیلوفرهای آبی
*
*
*
**
این گفت‌وگو را پیشکش می‌کنم به کسانی که سکوتِ حنجره‌ها را دوست نمی‌دارند.ر
*
*
برای گفت‌وگو با مهرداد، از تمامی حجم اندوه‌ام به بیرون می‌پرم و هجومی ملایم می‌برم به ذهن محمد صالح‌علا و تعدادی نیلوفر آبی از ذهن‌اش قرض می‌گیرم چون به نیلوفرانگی این گفت‌وگو نیاز دارم.ر
*
بدون توجه به غرولند نیلوفرها، آن‌ها را با نظمی بی‌نظم، در گلدانی شیشه‌ای سکنا می‌دهم. نیلوفرها گلدان را دوست نمی‌دارند، هم‌چنان که پرنده‌های دریایی قفس را، اما غرولندهای‌شان به‌شدت بی‌ثمرست، باید «آروم آروم، بازی بازی با دل تنگ‌ام بسازند» و نقش «آفتاب خصوصی» را بازی کنند چون من میهمان دارم.ر
*
خُب، چاره‌ای نیست باید دو تا صندلی چوبی هم از ذهن ژاکلین به امانت بگیرم چون جایی برای نشستن نداریم. به نظرم اگر رنگ صندلی‌ها سبز باشد بهتر است. دو تا صندلی چوبی را از ذهن ژاکلین برمی‌دارم و روبه‌روی هم می‌گذارم. گلدان نیلوفرهای آبی‌ بی‌تاب را هم بین دو تا صندلی چوبی قرارمی‌دهم.ر
*ر
* *
*
خُب، خیلی عالی شد، حالا همه چیز برای یک ضیافت آماده است: خدا، خورشید، خاطره، چند تکه ابر ولگرد، دو تا صندلی چوبی زیر آسمانی همیشه شمالی، نیلوفرهای آبی پَکر، سبزینه‌های مهربانی، سنجاقک‌های رقصان و شادی‌هایی که روی درخت لانه دارند. ر
*
مهرداد که بیاید می‌خواهم چند پرسش نیلوفرانه‌ی جانانه و خوش‌ترانه و البته پُربهانه ازش بپرسم و قول می‌دهم که هزاره‌ی سکوت را تکه پاره کنم، بی آن‌که نگران واژه‌های جویده در دهان سال‌های سکوت باشم.ر
*
چه روز آفتابی زیبایی‌ست برای گفت‌و‌گو! اما سایه‌ی درختان، جلوی تابش نور و گرمای خورشید را گرفته‌اند. همواره این پرسش در ذهن من مطرح بوده که اگر گرما و نور خورشید را دوست داریم و در شعرهای‌مان از امتیازات نور خورشید و روز آفتابی داد سخن می‌دهیم، پس چرا برای لذت بردن از روز آفتابی زیر سایه‌ی درخت سنگر می‌گیریم؟ به نظر من درخت فقط سپیدار، سایه‌ای ندارد که برای خورشید خانم و نور زنده‌گی‌آفرینش مزاحمت ایجاد کند.ر
*
من تاکنون هیچ شاعری را ندیده‌ام که نور و گرمای خورشید و دیدن روز آفتابی را به سایه‌ی درخت ترجیح بدهد. گویا نور و گرمای آفتاب فقط برای مخاطبان شعرها خوب‌اند و برای خود شاعر، سایه‌ی درخت مهم‌تر است.ر
*
هم‌چنان در انتظار نشسته‌ام که بهار بعد از زمستانی انتظار بیاید، ولی هنوز خبری نیست. از روی صندلی چوبی بلند می‌شوم، مارمولکی می‌هراسد !!! این قدر ترسناک‌ام!!؟؟
*
در ذهن‌ام گفت‌وگو را مرور می‌کنم. از مهرداد چه بپرسم؟ پرسش‌های کلیشه‌ای نخ‌نما را به دست باد می‌سپارم تا هر جا که دوست می‌دارد ببرد، به درد من نمی‌خورند. ببرد به ذهن هر کسی که نیاز دارد. مثلن کشتی به گِل نشسته‌ی تلویزیون‌های بیست‌وچهار ساعته، میزبان خیلی خوبی برای پرسش‌های نخ‌نما هستند، برخی رسانه‌های نوشتاری هم همین‌طور. من زبانی سرخ دارم و سری سبز که هرگز از دور و بر باد، رد نخواد شد.ر
*
گفت‌و‌گوهای تلویزیونی به سیستم عصبی‌ام آسب می‌رسانند. مصاحبه‌گر با لب‌های دوخته فریاد می‌کشد و مصاحبه شونده با یک لیوان سکوت در دست، به دوربین لبخند می‌زند و مخاطبان بی‌وقفه هورا می‌کشند و صدای هورا کشیدن‌شان را از آن سوی سیم تلفن به گوش تو می‌رسانند و تو خود بدون ماشین حساب، به‌راحتی می‌توانی محاسبه کنی ضریب هوشی‌شان را!!!
ر
*
*
*
در یک روز آفتابی، زیر چتر آسمان آبی، درانتظار نشستن هم عالمی دارد. نیلوفرهای آبی، خشمگین نگاه‌ام می‌کنند و از من پاسخی جز پشت چشم نازک کردن نمی‌گیرند. خاطره با خدا حرف می‌زند و سنجاقک‌ها لحظه‌ای از رقصیدن باز نمی‌ایستند و تکرار نگاه‌ام را نوازش می‌کنند.ر
*
مهرداد آسمانی در کوچه‌های آسمان قدم زنان در حرکت است و طنین گام‌هایش پیش از خودش می‌آید.ر
*
مهرداد این جاست، روی صندلی چوبی می‌نشیند رو‌به‌روی من، و نیلوفرهای آبی‌ اسیر ِگلدان نیز، بین ما به تماشا می‌نشینند.ر
*
گفتم : آماده‌ای؟
*
گفت: آماده‌ام.ر
*
گفتم: با یک پرسش ساده از یک ترانه‌ی زیبا شروع می‌کنم، فکر می‌کنم ابتدای گفت‌وگو را با عطر خوش این ترانه معطر کنیم، انرژی لازم را می‌گیریم که به سمت پرسش‌های نه چندان معطر برویم.ر
*
گفت: موافق‌ام.ر
*
گفتم : من ترانه‌ی فاصله را خیلی دوست دارم، هم متن ترانه بسیار زیباست هم موسیقی بی‌نهایت دل‌نشینه و تا اعماق قلب و روح آدم سرک می‌کشه و هم اجرای تو فوق‌العاده زیباست...ر
*
فاصله افتاده بین من و تو
دستامون نمی‌رسن به هم‌دیگه
اینو بغض تو نگفت
اینو قلب من میگه
این همه سال دوری
دوری و بی‌خبری
من گرفتار قفس
تو پی دربه‌دری
من به یک آینه دل‌خوش
تو به سایه‌ها امیدوار
من به غربت تو مدیون
تو از این غریب طلبکار
*
*
اما پرسش من اینه: من گرفتار قفس / تو پی دربه‌دری
*
نه تو مهرداد جان و نه ترانه سرا، هیچ کدام‌تان که گرفتار قفس نیستید، چون دور از وطن هستید، پس برای شما دربه‌دری مناسب‌تره، نه گرفتار قفس بودن، این طور نیست؟
*
گفت: همین‌طوره. از اولش قرار نبود این ترانه را من بخوانم ... ولی
من خودم این ترانه را خیلی دوست داشتم... ر **
مهرداد هم‌چنان درحال پاسخ دادن بود که ...ر طنین خوش «دست من نیست» را می‌شنوم:ر
*
*
یه شبایی باد و بارون
می‌زنه به برگ و بارم
اون شبا هوای آشتی
حتا با خودم ندارم
یه روزایی ابر تیره
منو می‌بره از این جا
می‌بره اون‌ورِ ِدیروز
گم می‌شم اون دور ِدورا
*
دست من نیست گاهی وقتا
روزم آفتابی نمی‌شه
حتا با معجزه‌ی عشق
آسمون آبی نمی‌شه
دست من نیست
دست من نیست
*
چشمان‌ام را می‌بندم و غرق ترانه می‌شوم با این وعده به خودم که وقتی ترانه تمام شد، پرسش‌های جانانه را یکی پس از دیگری فریاد بکشم الان فقط ترانه ...ر
*
چشمان‌ام را باز می‌کنم، همه جا تاریک است، رویای شبانه، لحظه‌ای به مرخصی می‌رود و من عمیق‌ترین جای شب را می‌بینم ...
ر
*
باد تا رویای من می‌دود، کمی می‌ایستد و من به رویای شبانه لبخند می‌زنم. چه خوب که می‌توانم حتا شده در رویا، هزاره‌ی سکوت را تکه پاره کنم، خیلی‌ها از این رویا هم محروم‌اند. باد می‌خواهد دوباره به سمت و سوی رویا براند، لبخند می‌زنم و بر باد می‌روم.ر.
*
*
*
بیست‌وششم خردادماه 1387 خورشیدی
*
*

Saturday, June 7, 2008

نگاهی به ترانه‌ی هفته‌ی سپید و سیاه

*
غیبت عشقه که ما رو می‌کُشه
*
نوشته‌ی: آنسه
*
*
*
نام ترانه: هفته‌ی سپید و سیاه
*
موسیقی و اجرا: مهرداد آسمانی
*
ترانه: شهیار قنبری
*
تنظیم: اندی جی
*
ویدیو: سیروس کردونی
*
آلبوم: شب سپید ... سال 2008
*


از بهترین‌های آلبوم «شب سپید» ترانه‌ی هفته‌ی سپید و سیاه است. «هفته‌ی سپید و سیاه» یک ترانه‌ی اجتماعی سالم است که در لابه‌لای تشبیه و استعاره‌ها، می‌توان به معنایی روان و ملموس دست یافت. آن چه سبب نوشتن این مطلب شد، علاوه بر زیبایی اثر، استقبالی ست که از جانب مردم و به ویژه قشر جوان از این ترانه به عمل آمده است.ر
*
بیش‌تر دوست می‌دارم که برداشت‌ام را از مفهوم کلی ترانه بنویسم بنابراین به آرایه‌های ادبی متن ترانه کاری ندارم که بسیار هم مشخص هستند، مثلن دوست ندارم بگویم روز یک‌شنبه به قهوه‌ی سرد تشبیه شده، چون تشبیه واضحی است و واگویه‌ی آن و یا مواردی از این دست ضرورت ندارد.ر
*
به باور من، «هفته‌ی سپید و سیاه» زبان گویای هم‌وطنانی‌ست که به کوچ اجباری تن داده‌اند، تبعید، مهاجرت، پناهنده‌گی یا هر آن چه که نام دارد.ر
*
آوردن کلماتی مانند قهوه، کشیش، صلیب و بی‌شناسنامه در متن ترانه، غربت سرزمینی را به نمایش می‌گذارد که میزبان ِمهاجران شده است و به‌ویژه این بخش از متن ترانه، این باور را محکم‌تر می‌کند:
ر
**
از سر سه‌شنبه‌های موج و کف
هر پناهنده یه قایق می‌خره
ساحل از شکسته‌های ما پُره
تا بخواهی صدفای بی سره
*

* *
بار معنایی متن ترانه و نوع موسیقی آن، ویدیویی بی زرق و برق را می‌طلبید که مبنای آن، سیاه وسفید بودن تصاویر ویدیویی ست همزاد نام ترانه. در ویدیوی این ترانه نیز سمبل‌های زنده‌گی غربت از جمله کشیش، صلیب، بی‌هویتی میهمان در سرزمین میزبان و نیز تصاویر سیم‌های خاردار که نماد تبعید‌گاه است وضوح دیده می‌شود.ر
*
مهاجرت ایرانیان از ایران به کشورهای آزاد و پناه جُستن‌شان در سرزمین‌هایی که اگر چه آرمان‌شهر نبودند، اما سکونت در آن‌جا را بهتر از سرزمین خود می‌پنداشتند، به مدت سی سال بی‌وقفه ادامه دارد.ر
*
این کوچ اجباری، علاوه بر مشکلات اجتماعی و روانی متعدد، خواه ناخواه تنش‌های فرهنگی نیز با خود به‌همراه داشته است که یکی از این تنش‌ها، برخورد و تلاقی فرهنگ سرزمین میزبان و سرزمین مادری‌ست. با برخورد این دو فرهنگ، نه می توان زنگی زنگ بود و نه رومی روم. نه می‌توان فرهنگ بیگانه را به شکلی کامل پذیرفت و نه می‌توان فقط میزبان فرهنگ سرزمین مادری بود. محل برخورد این دو فرهنگ، رنگ خاکستری‌ست، هم‌رنگ تصاویر ویدیویی این ترانه.ر
*
در سراسر تصاویر ویدیویی، ترانه‌خوان در فضایی خاکستری، با سایه‌روشن‌های پشت‌سرش، ثابت نشسته و هیچ تحرکی ندارد. با گذشتن تصاویر متعدد، ایستایی ترانه‌خوان و عدم هیجان و بازتاب در برابر تصاویر مختلف به وضوح دیده می‌شود که می‌تواند نشانه‌ی پذیرش ناخواسته و اجباری شرایط غربت باشد.
ر
*
در سرزمین میزبان، هفته با روز دوشنبه آغاز می‌شود، اما شهیار قنبری که روایت هفته‌ی سپید و سیاه را نوشته نخستین روز هفته را بر طبق رسم سرزمین‌اش، با شنبه آغاز کرده است:ر

شنبه‌ی من بدِ بد
روز عشق سرسری
گریه ی‌های بی‌خودی
خنده‌ی بی‌خبری

**
شاید این نشانه‌ای باشد مبنی بر این که خیلی از مهاجران با گذشت سی سال زنده‌گی درغربت، هنوز رسم سرزمین خود را به رسمیت می‌شناسند و به عبارتی هنوز در میان باورهای تازه، سردرگم هستند. هم‌چنان که یک‌شنبه‌ای که برای مردم سرزمین میزبان، روز عبادت و تفریح و استراحت است، هیچ جذبه و هیجان و گرمی برای میهمان ندارد و به اجبار آن را به عنوان روز آخر هفته می‌پذیرد.ر


روز یک‌شنبه میاد
مثل یک قهوه‌ی سرد
شکل بی‌شکل کشیش
بر سر صلیب درد

*
در ویدیوی این ترانه، موعظه‌های آب‌دار و پُرهیجان کشیشی را می‌بینیم که سمبل روز یک‌شنبه‌ی غربت است، اما هیجان موعظه بر روی ساکن بودن ترانه‌خوان، تاثیری ندارد و او را از جایش بلند نمی‌کند او هم‌چنان در حالت سکون، تصاویر را تماشا می‌کند و حرف خود را می‌زند.ر
*
مهاجر در بهترین حالت، فرهنگ سرزمین میزبان و فرهنگ سرزمین مادری‌اش را تلفیق می‌کند، برای ادامه‌ی زنده‌گی ناچار است که چنین کند. وقتی که مهمان هستی، فرهنگ سرزمین میزبان، خواه ناخواه بر فرهنگ مادری تاثیر می‌گذارد که این دوفرهنگه شدن نیز مشکلاتی از جنسی دیگر به همراه دارد.ر
*
موسیقی زیبای مهرداد، به شکل غریبی، غریبانه و از جنس متن ترانه است و به کار بردن دو ساز پیانو و تار که سازهای هم‌سرزمین نیستند، تلفیق دو فرهنگ شرقی و غربی را به خوبی نمایش می‌دهد.ر
*
سازغربی پیانو و ساز شرقی تار، با این که در یک ترانه زنده‌گی می‌کنند، اما جدای از هم استفاده شده‌اند. پیانو در ابتدا و انتهای ترانه و تار در اواسط ترانه استفاده شده، گویا که تار درمحاصره‌ی پیانو قرار گرفته است. همان گونه که فرهنگ سرزمین مادری در محاصره‌ی فرهنگ سرزمین میزبان قرار دارد. ر

به حس موسیقایی مهرداد به واقع باید هزارآفرین گفت و نیز به سلیقه‌ی تنظیم اندی جی.ر

*

*

روز دوشنبه‌ی غربت برای سرزمین میزبان، روز اول هفته است، اما در باور مهاجر دل‌تنگ، نخستین روز به حساب نمی‌آید و خود را در این باور تازه، تنها و بی‌کس احساس می‌کند. روز نخست هفته‌ی غربت است و همراهش روز رسیدن خبرهای تازه. برای مهاجر، خبر مهم، خبرهای وطن‌اش است خبرهای بد سرزمین‌اش، خبر آزار دیدن و غمناک بودن جوانان هم‌وطن‌اش، خبر اجبارهای تمام ناشدنی وطن و فکر این که چه‌گونه باید با این اجبارها و تحمیل‌ها مقابله کرد وآن را از بین برد.
ر

*
دفتر دوشنبه‌های بی‌کسی
میگه تار موی یارم کم شده
روی روسریش باید خط بکشم
وقتی رخت خونه‌مون پرچم شده

*
خط کشیدن بر روی روسری، کنایه از مقابله و نابودکردن اجبار و تحمیل است و به باور من، خانه، استعاره از وطن و رخت خونه‌مون پرچم شده کنایه از اجبار پوشش هم‌شکل و تحمیلی در وطن است.ر
*
اما چهارشنبه‌ی غربت او را به یاد چهارشنبه‌ی ذهن‌اش می‌برد، به تکه‌ای از باورهایش و پاره‌ای از اعتقادات دینی و سنتی، که بعضی از مهاجران هنوز هم بعضی مراسم مذهبی را در غربت برگزار می‌کنند. به دیده‌ی من، بیرق در این بخش از متن ترانه، استعاره از برگزاری سنت‌های دینی از قبیل سفره‌های نذری‌ست و برگزاری چنین باورهایی در شرایطی‌ست که در سرزمین غربت، هویت‌اش را گم کرده و به رنگی دیگر درآمده است.ر

*
*
عصر چهارشنبه هنوز
میگه یک بیرق بدوز
بی‌شناسنامه بسوز
آدم روز به روز

**
و روز پنج‌شنبه‌اش نیز شکل سابق خود را از دست داده است و آن‌چه که او از پنج‌شنبه‌ی وطن‌اش در ذهن دارد نیست، پنج‌شنبه‌ی او در واقع نوید تعطیلی آخر هفته را می‌داد و روزی آرامش‌بخش و لطیف بود و نه روز کار و تلاش اواسط هفته، چنین پنج شنبه‌ای برای او ناآشناست.ر
*

روز پنج‌شنبه میاد
جوری که نیومده
سرخ و سرخ و داغ داغ
مثل یک آتشکده

*
شخص مهاجر با آمدن به غربت و پذیرش تبعید، درگیر مشکلی از جنس دیگر شده است و با این که به آزادی سرزمینی که در آن سکونت کند، رسیده است اما خوب می‌داند که آن جا، سرزمین‌اش نیست، جایگاه فرهنگ و باورهایش نیست، پس به زنده‌گی خود ادامه می‌دهد در شرایطی که نیمی از وجودش در غیبت است، نیمی از وجودش را که همان سرزمین‌اش است از دست داده، نیمی از وجودش را از او گرفته‌اند و این روند ناراضی بودن از شرایط زنده‌گی هم‌چنان ادامه دارد اما به نوعی دیگر.ر
*
آوردن ترکیب«قصه‌ی دوماهی» که از ترانه‌های اوایل سال‌های جوانی شاعر است، به باور من گواه این موضوع است که هنوز قصه‌ی زنده‌گی ما، قصه‌ی همان دوماهی ست.ر
*
قصه‌ی همان مرغ ماهی‌خوار است که در قصه‌ی دوماهی سبب غیبت عشق گم‌شده‌اش شده بود و اینک در این برهه از زمان، باز هم این مرغ ماهی‌خواراست که باعث غیبت عشق شده است، سبب غیبت سرزمین‌اش، سرزمین‌اش را از او گرفته است. هنوز هم مرغ ماهی‌خوار دست از سرش برنداشته و این بار سبب جدا شدن او از سرزمین‌اش گشته است. پس هنوز هم قصه‌ی او، قصه‌ی دوماهی ست.
ر


جمعه از لهجه‌ی دریا خیس ِخیس
میگه قصه‌ی دوماهی بنویس

*
به باور من شاه‌بیت این ترانه، همین بیت بالا ست و اوج گرفتن صدای مهرداد در این بخش از ترانه، مخاطب را بیش از پیش به این باورمندی می‌رساند. بیت ترجیع بند و ترکیب غیبت عشق نیز در واقع از دل همین «قصه‌ی دو ماهی» متولد شده است:ر

**
غیبت عشقه که ما را می‌کشه
سیل بی‌رحمه، بهارو می‌کشه

*
نداشتن وطن، باورها و اعتقادات فرهنگی انسان را نابود می‌کند و به همین دلیل بی‌شناسنامه می‌شود و در سرزمین میزبان، خود را بی‌هویت می‌بیند.ر
*
* در ویدیوی ترانه نیز تصویر افتادن گلدان از دست دخترک و شکسته شدن آن و جدایی گل از گلدان و نیز مادری که بچه‌اش را به پایین می‌اندازد و جدا شدن دو دست، همه متن تصویری غیبت عشق و در واقع غیبت وطن و باورها و فرهنگ مادری را نمایش می‌دهد.ر
*
* در ابتدای ویدیو، دخترک تلاش می‌کند که از گلدان‌اش مراقبت کند و آن را محکم به بغل گرفته است، اما با همه‌ی تلاش‌اش و بر خلاف میل‌اش گلدان را به زمین می‌اندازد و در ظاهر، از باورهای خود جدا می‌شود اما باورها ریشه در وجودش دارند بنابراین باز هم با تکیه بر همان باورها، باورهای تازه را نیز به دلیل شرایط زنده‌گی در سرزمینی دیگر می‌پذیرد زیرا به لحاظ معنوی و فکری نمی‌تواند از سرزمین مادری‌اش جدا شود.ر
*
* از موسیقی زیبا و جذاب مهرداد گفتیم، اما دور از انصاف است که از اجرای فوق‌العاده زیبای مهرداد چیزی نگوییم. نوع اجرای مهرداد در این ترانه، حس و حال ترانه را کاملن به مخاطب منتقل می‌کند و ترانه بیش از پیش به دل می‌نشیند که جای تحسین بسیار دارد.ر

این نوشته، برداشت شخصی من از این ترانه است، شاید که دیگران برداشت‌های دیگری داشته باشند. حسی که از این ترانه به من منتقل می‌شود سبب به وجود آمدن چنین باوری شده است. من ترانه‌ی هفته‌ی سپیدوسیاه را بسیار زیاد دوست می‌دارم و هنگام گوش دادن به آن خود را کاملن در فضایی خاکستری رنگ احساس می‌کنم. ر

*

هیجدهم خرداد ماه 1387 خورشیدی

*