Saturday, June 7, 2008

نگاهی به ترانه‌ی هفته‌ی سپید و سیاه

*
غیبت عشقه که ما رو می‌کُشه
*
نوشته‌ی: آنسه
*
*
*
نام ترانه: هفته‌ی سپید و سیاه
*
موسیقی و اجرا: مهرداد آسمانی
*
ترانه: شهیار قنبری
*
تنظیم: اندی جی
*
ویدیو: سیروس کردونی
*
آلبوم: شب سپید ... سال 2008
*


از بهترین‌های آلبوم «شب سپید» ترانه‌ی هفته‌ی سپید و سیاه است. «هفته‌ی سپید و سیاه» یک ترانه‌ی اجتماعی سالم است که در لابه‌لای تشبیه و استعاره‌ها، می‌توان به معنایی روان و ملموس دست یافت. آن چه سبب نوشتن این مطلب شد، علاوه بر زیبایی اثر، استقبالی ست که از جانب مردم و به ویژه قشر جوان از این ترانه به عمل آمده است.ر
*
بیش‌تر دوست می‌دارم که برداشت‌ام را از مفهوم کلی ترانه بنویسم بنابراین به آرایه‌های ادبی متن ترانه کاری ندارم که بسیار هم مشخص هستند، مثلن دوست ندارم بگویم روز یک‌شنبه به قهوه‌ی سرد تشبیه شده، چون تشبیه واضحی است و واگویه‌ی آن و یا مواردی از این دست ضرورت ندارد.ر
*
به باور من، «هفته‌ی سپید و سیاه» زبان گویای هم‌وطنانی‌ست که به کوچ اجباری تن داده‌اند، تبعید، مهاجرت، پناهنده‌گی یا هر آن چه که نام دارد.ر
*
آوردن کلماتی مانند قهوه، کشیش، صلیب و بی‌شناسنامه در متن ترانه، غربت سرزمینی را به نمایش می‌گذارد که میزبان ِمهاجران شده است و به‌ویژه این بخش از متن ترانه، این باور را محکم‌تر می‌کند:
ر
**
از سر سه‌شنبه‌های موج و کف
هر پناهنده یه قایق می‌خره
ساحل از شکسته‌های ما پُره
تا بخواهی صدفای بی سره
*

* *
بار معنایی متن ترانه و نوع موسیقی آن، ویدیویی بی زرق و برق را می‌طلبید که مبنای آن، سیاه وسفید بودن تصاویر ویدیویی ست همزاد نام ترانه. در ویدیوی این ترانه نیز سمبل‌های زنده‌گی غربت از جمله کشیش، صلیب، بی‌هویتی میهمان در سرزمین میزبان و نیز تصاویر سیم‌های خاردار که نماد تبعید‌گاه است وضوح دیده می‌شود.ر
*
مهاجرت ایرانیان از ایران به کشورهای آزاد و پناه جُستن‌شان در سرزمین‌هایی که اگر چه آرمان‌شهر نبودند، اما سکونت در آن‌جا را بهتر از سرزمین خود می‌پنداشتند، به مدت سی سال بی‌وقفه ادامه دارد.ر
*
این کوچ اجباری، علاوه بر مشکلات اجتماعی و روانی متعدد، خواه ناخواه تنش‌های فرهنگی نیز با خود به‌همراه داشته است که یکی از این تنش‌ها، برخورد و تلاقی فرهنگ سرزمین میزبان و سرزمین مادری‌ست. با برخورد این دو فرهنگ، نه می توان زنگی زنگ بود و نه رومی روم. نه می‌توان فرهنگ بیگانه را به شکلی کامل پذیرفت و نه می‌توان فقط میزبان فرهنگ سرزمین مادری بود. محل برخورد این دو فرهنگ، رنگ خاکستری‌ست، هم‌رنگ تصاویر ویدیویی این ترانه.ر
*
در سراسر تصاویر ویدیویی، ترانه‌خوان در فضایی خاکستری، با سایه‌روشن‌های پشت‌سرش، ثابت نشسته و هیچ تحرکی ندارد. با گذشتن تصاویر متعدد، ایستایی ترانه‌خوان و عدم هیجان و بازتاب در برابر تصاویر مختلف به وضوح دیده می‌شود که می‌تواند نشانه‌ی پذیرش ناخواسته و اجباری شرایط غربت باشد.
ر
*
در سرزمین میزبان، هفته با روز دوشنبه آغاز می‌شود، اما شهیار قنبری که روایت هفته‌ی سپید و سیاه را نوشته نخستین روز هفته را بر طبق رسم سرزمین‌اش، با شنبه آغاز کرده است:ر

شنبه‌ی من بدِ بد
روز عشق سرسری
گریه ی‌های بی‌خودی
خنده‌ی بی‌خبری

**
شاید این نشانه‌ای باشد مبنی بر این که خیلی از مهاجران با گذشت سی سال زنده‌گی درغربت، هنوز رسم سرزمین خود را به رسمیت می‌شناسند و به عبارتی هنوز در میان باورهای تازه، سردرگم هستند. هم‌چنان که یک‌شنبه‌ای که برای مردم سرزمین میزبان، روز عبادت و تفریح و استراحت است، هیچ جذبه و هیجان و گرمی برای میهمان ندارد و به اجبار آن را به عنوان روز آخر هفته می‌پذیرد.ر


روز یک‌شنبه میاد
مثل یک قهوه‌ی سرد
شکل بی‌شکل کشیش
بر سر صلیب درد

*
در ویدیوی این ترانه، موعظه‌های آب‌دار و پُرهیجان کشیشی را می‌بینیم که سمبل روز یک‌شنبه‌ی غربت است، اما هیجان موعظه بر روی ساکن بودن ترانه‌خوان، تاثیری ندارد و او را از جایش بلند نمی‌کند او هم‌چنان در حالت سکون، تصاویر را تماشا می‌کند و حرف خود را می‌زند.ر
*
مهاجر در بهترین حالت، فرهنگ سرزمین میزبان و فرهنگ سرزمین مادری‌اش را تلفیق می‌کند، برای ادامه‌ی زنده‌گی ناچار است که چنین کند. وقتی که مهمان هستی، فرهنگ سرزمین میزبان، خواه ناخواه بر فرهنگ مادری تاثیر می‌گذارد که این دوفرهنگه شدن نیز مشکلاتی از جنسی دیگر به همراه دارد.ر
*
موسیقی زیبای مهرداد، به شکل غریبی، غریبانه و از جنس متن ترانه است و به کار بردن دو ساز پیانو و تار که سازهای هم‌سرزمین نیستند، تلفیق دو فرهنگ شرقی و غربی را به خوبی نمایش می‌دهد.ر
*
سازغربی پیانو و ساز شرقی تار، با این که در یک ترانه زنده‌گی می‌کنند، اما جدای از هم استفاده شده‌اند. پیانو در ابتدا و انتهای ترانه و تار در اواسط ترانه استفاده شده، گویا که تار درمحاصره‌ی پیانو قرار گرفته است. همان گونه که فرهنگ سرزمین مادری در محاصره‌ی فرهنگ سرزمین میزبان قرار دارد. ر

به حس موسیقایی مهرداد به واقع باید هزارآفرین گفت و نیز به سلیقه‌ی تنظیم اندی جی.ر

*

*

روز دوشنبه‌ی غربت برای سرزمین میزبان، روز اول هفته است، اما در باور مهاجر دل‌تنگ، نخستین روز به حساب نمی‌آید و خود را در این باور تازه، تنها و بی‌کس احساس می‌کند. روز نخست هفته‌ی غربت است و همراهش روز رسیدن خبرهای تازه. برای مهاجر، خبر مهم، خبرهای وطن‌اش است خبرهای بد سرزمین‌اش، خبر آزار دیدن و غمناک بودن جوانان هم‌وطن‌اش، خبر اجبارهای تمام ناشدنی وطن و فکر این که چه‌گونه باید با این اجبارها و تحمیل‌ها مقابله کرد وآن را از بین برد.
ر

*
دفتر دوشنبه‌های بی‌کسی
میگه تار موی یارم کم شده
روی روسریش باید خط بکشم
وقتی رخت خونه‌مون پرچم شده

*
خط کشیدن بر روی روسری، کنایه از مقابله و نابودکردن اجبار و تحمیل است و به باور من، خانه، استعاره از وطن و رخت خونه‌مون پرچم شده کنایه از اجبار پوشش هم‌شکل و تحمیلی در وطن است.ر
*
اما چهارشنبه‌ی غربت او را به یاد چهارشنبه‌ی ذهن‌اش می‌برد، به تکه‌ای از باورهایش و پاره‌ای از اعتقادات دینی و سنتی، که بعضی از مهاجران هنوز هم بعضی مراسم مذهبی را در غربت برگزار می‌کنند. به دیده‌ی من، بیرق در این بخش از متن ترانه، استعاره از برگزاری سنت‌های دینی از قبیل سفره‌های نذری‌ست و برگزاری چنین باورهایی در شرایطی‌ست که در سرزمین غربت، هویت‌اش را گم کرده و به رنگی دیگر درآمده است.ر

*
*
عصر چهارشنبه هنوز
میگه یک بیرق بدوز
بی‌شناسنامه بسوز
آدم روز به روز

**
و روز پنج‌شنبه‌اش نیز شکل سابق خود را از دست داده است و آن‌چه که او از پنج‌شنبه‌ی وطن‌اش در ذهن دارد نیست، پنج‌شنبه‌ی او در واقع نوید تعطیلی آخر هفته را می‌داد و روزی آرامش‌بخش و لطیف بود و نه روز کار و تلاش اواسط هفته، چنین پنج شنبه‌ای برای او ناآشناست.ر
*

روز پنج‌شنبه میاد
جوری که نیومده
سرخ و سرخ و داغ داغ
مثل یک آتشکده

*
شخص مهاجر با آمدن به غربت و پذیرش تبعید، درگیر مشکلی از جنس دیگر شده است و با این که به آزادی سرزمینی که در آن سکونت کند، رسیده است اما خوب می‌داند که آن جا، سرزمین‌اش نیست، جایگاه فرهنگ و باورهایش نیست، پس به زنده‌گی خود ادامه می‌دهد در شرایطی که نیمی از وجودش در غیبت است، نیمی از وجودش را که همان سرزمین‌اش است از دست داده، نیمی از وجودش را از او گرفته‌اند و این روند ناراضی بودن از شرایط زنده‌گی هم‌چنان ادامه دارد اما به نوعی دیگر.ر
*
آوردن ترکیب«قصه‌ی دوماهی» که از ترانه‌های اوایل سال‌های جوانی شاعر است، به باور من گواه این موضوع است که هنوز قصه‌ی زنده‌گی ما، قصه‌ی همان دوماهی ست.ر
*
قصه‌ی همان مرغ ماهی‌خوار است که در قصه‌ی دوماهی سبب غیبت عشق گم‌شده‌اش شده بود و اینک در این برهه از زمان، باز هم این مرغ ماهی‌خواراست که باعث غیبت عشق شده است، سبب غیبت سرزمین‌اش، سرزمین‌اش را از او گرفته است. هنوز هم مرغ ماهی‌خوار دست از سرش برنداشته و این بار سبب جدا شدن او از سرزمین‌اش گشته است. پس هنوز هم قصه‌ی او، قصه‌ی دوماهی ست.
ر


جمعه از لهجه‌ی دریا خیس ِخیس
میگه قصه‌ی دوماهی بنویس

*
به باور من شاه‌بیت این ترانه، همین بیت بالا ست و اوج گرفتن صدای مهرداد در این بخش از ترانه، مخاطب را بیش از پیش به این باورمندی می‌رساند. بیت ترجیع بند و ترکیب غیبت عشق نیز در واقع از دل همین «قصه‌ی دو ماهی» متولد شده است:ر

**
غیبت عشقه که ما را می‌کشه
سیل بی‌رحمه، بهارو می‌کشه

*
نداشتن وطن، باورها و اعتقادات فرهنگی انسان را نابود می‌کند و به همین دلیل بی‌شناسنامه می‌شود و در سرزمین میزبان، خود را بی‌هویت می‌بیند.ر
*
* در ویدیوی ترانه نیز تصویر افتادن گلدان از دست دخترک و شکسته شدن آن و جدایی گل از گلدان و نیز مادری که بچه‌اش را به پایین می‌اندازد و جدا شدن دو دست، همه متن تصویری غیبت عشق و در واقع غیبت وطن و باورها و فرهنگ مادری را نمایش می‌دهد.ر
*
* در ابتدای ویدیو، دخترک تلاش می‌کند که از گلدان‌اش مراقبت کند و آن را محکم به بغل گرفته است، اما با همه‌ی تلاش‌اش و بر خلاف میل‌اش گلدان را به زمین می‌اندازد و در ظاهر، از باورهای خود جدا می‌شود اما باورها ریشه در وجودش دارند بنابراین باز هم با تکیه بر همان باورها، باورهای تازه را نیز به دلیل شرایط زنده‌گی در سرزمینی دیگر می‌پذیرد زیرا به لحاظ معنوی و فکری نمی‌تواند از سرزمین مادری‌اش جدا شود.ر
*
* از موسیقی زیبا و جذاب مهرداد گفتیم، اما دور از انصاف است که از اجرای فوق‌العاده زیبای مهرداد چیزی نگوییم. نوع اجرای مهرداد در این ترانه، حس و حال ترانه را کاملن به مخاطب منتقل می‌کند و ترانه بیش از پیش به دل می‌نشیند که جای تحسین بسیار دارد.ر

این نوشته، برداشت شخصی من از این ترانه است، شاید که دیگران برداشت‌های دیگری داشته باشند. حسی که از این ترانه به من منتقل می‌شود سبب به وجود آمدن چنین باوری شده است. من ترانه‌ی هفته‌ی سپیدوسیاه را بسیار زیاد دوست می‌دارم و هنگام گوش دادن به آن خود را کاملن در فضایی خاکستری رنگ احساس می‌کنم. ر

*

هیجدهم خرداد ماه 1387 خورشیدی

*