*
گفت و گویی نیلوفرانه در حضور نیلوفرهای آبی
*
*
*
**
این گفتوگو را پیشکش میکنم به کسانی که سکوتِ حنجرهها را دوست نمیدارند.ر
*
*
برای گفتوگو با مهرداد، از تمامی حجم اندوهام به بیرون میپرم و هجومی ملایم میبرم به ذهن محمد صالحعلا و تعدادی نیلوفر آبی از ذهناش قرض میگیرم چون به نیلوفرانگی این گفتوگو نیاز دارم.ر
*
بدون توجه به غرولند نیلوفرها، آنها را با نظمی بینظم، در گلدانی شیشهای سکنا میدهم. نیلوفرها گلدان را دوست نمیدارند، همچنان که پرندههای دریایی قفس را، اما غرولندهایشان بهشدت بیثمرست، باید «آروم آروم، بازی بازی با دل تنگام بسازند» و نقش «آفتاب خصوصی» را بازی کنند چون من میهمان دارم.ر
*
خُب، چارهای نیست باید دو تا صندلی چوبی هم از ذهن ژاکلین به امانت بگیرم چون جایی برای نشستن نداریم. به نظرم اگر رنگ صندلیها سبز باشد بهتر است. دو تا صندلی چوبی را از ذهن ژاکلین برمیدارم و روبهروی هم میگذارم. گلدان نیلوفرهای آبی بیتاب را هم بین دو تا صندلی چوبی قرارمیدهم.ر
*
بدون توجه به غرولند نیلوفرها، آنها را با نظمی بینظم، در گلدانی شیشهای سکنا میدهم. نیلوفرها گلدان را دوست نمیدارند، همچنان که پرندههای دریایی قفس را، اما غرولندهایشان بهشدت بیثمرست، باید «آروم آروم، بازی بازی با دل تنگام بسازند» و نقش «آفتاب خصوصی» را بازی کنند چون من میهمان دارم.ر
*
خُب، چارهای نیست باید دو تا صندلی چوبی هم از ذهن ژاکلین به امانت بگیرم چون جایی برای نشستن نداریم. به نظرم اگر رنگ صندلیها سبز باشد بهتر است. دو تا صندلی چوبی را از ذهن ژاکلین برمیدارم و روبهروی هم میگذارم. گلدان نیلوفرهای آبی بیتاب را هم بین دو تا صندلی چوبی قرارمیدهم.ر
*ر
* *
*
خُب، خیلی عالی شد، حالا همه چیز برای یک ضیافت آماده است: خدا، خورشید، خاطره، چند تکه ابر ولگرد، دو تا صندلی چوبی زیر آسمانی همیشه شمالی، نیلوفرهای آبی پَکر، سبزینههای مهربانی، سنجاقکهای رقصان و شادیهایی که روی درخت لانه دارند. ر
*
مهرداد که بیاید میخواهم چند پرسش نیلوفرانهی جانانه و خوشترانه و البته پُربهانه ازش بپرسم و قول میدهم که هزارهی سکوت را تکه پاره کنم، بی آنکه نگران واژههای جویده در دهان سالهای سکوت باشم.ر
*
چه روز آفتابی زیباییست برای گفتوگو! اما سایهی درختان، جلوی تابش نور و گرمای خورشید را گرفتهاند. همواره این پرسش در ذهن من مطرح بوده که اگر گرما و نور خورشید را دوست داریم و در شعرهایمان از امتیازات نور خورشید و روز آفتابی داد سخن میدهیم، پس چرا برای لذت بردن از روز آفتابی زیر سایهی درخت سنگر میگیریم؟ به نظر من درخت فقط سپیدار، سایهای ندارد که برای خورشید خانم و نور زندهگیآفرینش مزاحمت ایجاد کند.ر
*
من تاکنون هیچ شاعری را ندیدهام که نور و گرمای خورشید و دیدن روز آفتابی را به سایهی درخت ترجیح بدهد. گویا نور و گرمای آفتاب فقط برای مخاطبان شعرها خوباند و برای خود شاعر، سایهی درخت مهمتر است.ر
*
همچنان در انتظار نشستهام که بهار بعد از زمستانی انتظار بیاید، ولی هنوز خبری نیست. از روی صندلی چوبی بلند میشوم، مارمولکی میهراسد !!! این قدر ترسناکام!!؟؟
*
در ذهنام گفتوگو را مرور میکنم. از مهرداد چه بپرسم؟ پرسشهای کلیشهای نخنما را به دست باد میسپارم تا هر جا که دوست میدارد ببرد، به درد من نمیخورند. ببرد به ذهن هر کسی که نیاز دارد. مثلن کشتی به گِل نشستهی تلویزیونهای بیستوچهار ساعته، میزبان خیلی خوبی برای پرسشهای نخنما هستند، برخی رسانههای نوشتاری هم همینطور. من زبانی سرخ دارم و سری سبز که هرگز از دور و بر باد، رد نخواد شد.ر
*
گفتوگوهای تلویزیونی به سیستم عصبیام آسب میرسانند. مصاحبهگر با لبهای دوخته فریاد میکشد و مصاحبه شونده با یک لیوان سکوت در دست، به دوربین لبخند میزند و مخاطبان بیوقفه هورا میکشند و صدای هورا کشیدنشان را از آن سوی سیم تلفن به گوش تو میرسانند و تو خود بدون ماشین حساب، بهراحتی میتوانی محاسبه کنی ضریب هوشیشان را!!!ر
*
چه روز آفتابی زیباییست برای گفتوگو! اما سایهی درختان، جلوی تابش نور و گرمای خورشید را گرفتهاند. همواره این پرسش در ذهن من مطرح بوده که اگر گرما و نور خورشید را دوست داریم و در شعرهایمان از امتیازات نور خورشید و روز آفتابی داد سخن میدهیم، پس چرا برای لذت بردن از روز آفتابی زیر سایهی درخت سنگر میگیریم؟ به نظر من درخت فقط سپیدار، سایهای ندارد که برای خورشید خانم و نور زندهگیآفرینش مزاحمت ایجاد کند.ر
*
من تاکنون هیچ شاعری را ندیدهام که نور و گرمای خورشید و دیدن روز آفتابی را به سایهی درخت ترجیح بدهد. گویا نور و گرمای آفتاب فقط برای مخاطبان شعرها خوباند و برای خود شاعر، سایهی درخت مهمتر است.ر
*
همچنان در انتظار نشستهام که بهار بعد از زمستانی انتظار بیاید، ولی هنوز خبری نیست. از روی صندلی چوبی بلند میشوم، مارمولکی میهراسد !!! این قدر ترسناکام!!؟؟
*
در ذهنام گفتوگو را مرور میکنم. از مهرداد چه بپرسم؟ پرسشهای کلیشهای نخنما را به دست باد میسپارم تا هر جا که دوست میدارد ببرد، به درد من نمیخورند. ببرد به ذهن هر کسی که نیاز دارد. مثلن کشتی به گِل نشستهی تلویزیونهای بیستوچهار ساعته، میزبان خیلی خوبی برای پرسشهای نخنما هستند، برخی رسانههای نوشتاری هم همینطور. من زبانی سرخ دارم و سری سبز که هرگز از دور و بر باد، رد نخواد شد.ر
*
گفتوگوهای تلویزیونی به سیستم عصبیام آسب میرسانند. مصاحبهگر با لبهای دوخته فریاد میکشد و مصاحبه شونده با یک لیوان سکوت در دست، به دوربین لبخند میزند و مخاطبان بیوقفه هورا میکشند و صدای هورا کشیدنشان را از آن سوی سیم تلفن به گوش تو میرسانند و تو خود بدون ماشین حساب، بهراحتی میتوانی محاسبه کنی ضریب هوشیشان را!!!ر
*
*
*
*
در یک روز آفتابی، زیر چتر آسمان آبی، درانتظار نشستن هم عالمی دارد. نیلوفرهای آبی، خشمگین نگاهام میکنند و از من پاسخی جز پشت چشم نازک کردن نمیگیرند. خاطره با خدا حرف میزند و سنجاقکها لحظهای از رقصیدن باز نمیایستند و تکرار نگاهام را نوازش میکنند.ر
*
مهرداد آسمانی در کوچههای آسمان قدم زنان در حرکت است و طنین گامهایش پیش از خودش میآید.ر
*
مهرداد این جاست، روی صندلی چوبی مینشیند روبهروی من، و نیلوفرهای آبی اسیر ِگلدان نیز، بین ما به تماشا مینشینند.ر
*
گفتم : آمادهای؟
*
گفت: آمادهام.ر
*
گفتم: با یک پرسش ساده از یک ترانهی زیبا شروع میکنم، فکر میکنم ابتدای گفتوگو را با عطر خوش این ترانه معطر کنیم، انرژی لازم را میگیریم که به سمت پرسشهای نه چندان معطر برویم.ر
*
گفت: موافقام.ر
*
گفتم : من ترانهی فاصله را خیلی دوست دارم، هم متن ترانه بسیار زیباست هم موسیقی بینهایت دلنشینه و تا اعماق قلب و روح آدم سرک میکشه و هم اجرای تو فوقالعاده زیباست...ر
در یک روز آفتابی، زیر چتر آسمان آبی، درانتظار نشستن هم عالمی دارد. نیلوفرهای آبی، خشمگین نگاهام میکنند و از من پاسخی جز پشت چشم نازک کردن نمیگیرند. خاطره با خدا حرف میزند و سنجاقکها لحظهای از رقصیدن باز نمیایستند و تکرار نگاهام را نوازش میکنند.ر
*
مهرداد آسمانی در کوچههای آسمان قدم زنان در حرکت است و طنین گامهایش پیش از خودش میآید.ر
*
مهرداد این جاست، روی صندلی چوبی مینشیند روبهروی من، و نیلوفرهای آبی اسیر ِگلدان نیز، بین ما به تماشا مینشینند.ر
*
گفتم : آمادهای؟
*
گفت: آمادهام.ر
*
گفتم: با یک پرسش ساده از یک ترانهی زیبا شروع میکنم، فکر میکنم ابتدای گفتوگو را با عطر خوش این ترانه معطر کنیم، انرژی لازم را میگیریم که به سمت پرسشهای نه چندان معطر برویم.ر
*
گفت: موافقام.ر
*
گفتم : من ترانهی فاصله را خیلی دوست دارم، هم متن ترانه بسیار زیباست هم موسیقی بینهایت دلنشینه و تا اعماق قلب و روح آدم سرک میکشه و هم اجرای تو فوقالعاده زیباست...ر
*
فاصله افتاده بین من و تو
دستامون نمیرسن به همدیگه
اینو بغض تو نگفت
اینو قلب من میگه
این همه سال دوری
دوری و بیخبری
من گرفتار قفس
تو پی دربهدری
من به یک آینه دلخوش
تو به سایهها امیدوار
من به غربت تو مدیون
تو از این غریب طلبکار
*
دستامون نمیرسن به همدیگه
اینو بغض تو نگفت
اینو قلب من میگه
این همه سال دوری
دوری و بیخبری
من گرفتار قفس
تو پی دربهدری
من به یک آینه دلخوش
تو به سایهها امیدوار
من به غربت تو مدیون
تو از این غریب طلبکار
*
*
اما پرسش من اینه: من گرفتار قفس / تو پی دربهدری
*
نه تو مهرداد جان و نه ترانه سرا، هیچ کدامتان که گرفتار قفس نیستید، چون دور از وطن هستید، پس برای شما دربهدری مناسبتره، نه گرفتار قفس بودن، این طور نیست؟
*
گفت: همینطوره. از اولش قرار نبود این ترانه را من بخوانم ... ولی من خودم این ترانه را خیلی دوست داشتم... ر **
اما پرسش من اینه: من گرفتار قفس / تو پی دربهدری
*
نه تو مهرداد جان و نه ترانه سرا، هیچ کدامتان که گرفتار قفس نیستید، چون دور از وطن هستید، پس برای شما دربهدری مناسبتره، نه گرفتار قفس بودن، این طور نیست؟
*
گفت: همینطوره. از اولش قرار نبود این ترانه را من بخوانم ... ولی من خودم این ترانه را خیلی دوست داشتم... ر **
مهرداد همچنان درحال پاسخ دادن بود که ...ر طنین خوش «دست من نیست» را میشنوم:ر
*
*
*
یه شبایی باد و بارون
میزنه به برگ و بارم
اون شبا هوای آشتی
حتا با خودم ندارم
یه روزایی ابر تیره
منو میبره از این جا
میبره اونورِ ِدیروز
گم میشم اون دور ِدورا
*
دست من نیست گاهی وقتا
روزم آفتابی نمیشه
حتا با معجزهی عشق
آسمون آبی نمیشه
دست من نیست
دست من نیست
یه شبایی باد و بارون
میزنه به برگ و بارم
اون شبا هوای آشتی
حتا با خودم ندارم
یه روزایی ابر تیره
منو میبره از این جا
میبره اونورِ ِدیروز
گم میشم اون دور ِدورا
*
دست من نیست گاهی وقتا
روزم آفتابی نمیشه
حتا با معجزهی عشق
آسمون آبی نمیشه
دست من نیست
دست من نیست
*
چشمانام را میبندم و غرق ترانه میشوم با این وعده به خودم که وقتی ترانه تمام شد، پرسشهای جانانه را یکی پس از دیگری فریاد بکشم الان فقط ترانه ...ر
*
چشمانام را باز میکنم، همه جا تاریک است، رویای شبانه، لحظهای به مرخصی میرود و من عمیقترین جای شب را میبینم ... ر
چشمانام را میبندم و غرق ترانه میشوم با این وعده به خودم که وقتی ترانه تمام شد، پرسشهای جانانه را یکی پس از دیگری فریاد بکشم الان فقط ترانه ...ر
*
چشمانام را باز میکنم، همه جا تاریک است، رویای شبانه، لحظهای به مرخصی میرود و من عمیقترین جای شب را میبینم ... ر
*
باد تا رویای من میدود، کمی میایستد و من به رویای شبانه لبخند میزنم. چه خوب که میتوانم حتا شده در رویا، هزارهی سکوت را تکه پاره کنم، خیلیها از این رویا هم محروماند. باد میخواهد دوباره به سمت و سوی رویا براند، لبخند میزنم و بر باد میروم.ر.
*
*
*
بیستوششم خردادماه 1387 خورشیدی
*
*
*
*