Thursday, September 11, 2008

تازه ترین شماره ی مجله ی جوانان

*
*
مهرداد بدون روتوش حرف می‌زند
*
*
*
ماجرا از یک سال پیش آغاز شد. مشیت از اعضای همیشه‌گی ارکستر داریوش هر بار که به دیدن‌ام می‌آمد درباره‌ی داریوش با من حرف می‌زد، این که برنامه‌ی مشترک داریوش و گوگوش می‌تواند یک حادثه باشد که البته من زیاد دنباله‌ی حرف را نمی‌گرفتم چرا که تمایلی از طرف گوگوش آن روزها نمی‌دیدم.ر
*
تا این که یک روز درحالی که مشیت با داریوش حرف می‌زد، تلفن را به من داد و من با داریوش سلام و احوال‌پرسی کردم و درباره‌ی اوضاع موزیک حرف زدیم و خداحافظی کردیم. تا چند ماه بعد، مشیت با من دوباره با یک دیدار مشترک با داریوش گفت و این که با هم به منزل داریوش برویم. من چون با داریوش از نزدیک برخوردی نداشتم و درضمن رفت و آمدی میان ما نبود، راست‌اش خجالت کشیدم بدون مقدمه به چنین دعوتی جواب بدهم تا این که خود داریوش لطف کرد و به تلفن دستی من زنگ زد و مرا دعوت کرد.ر
*
چنین دعوتی از سوی یک هنرمند پیش‌کسوت برای‌ام جالب بود، با مهر پذیرفتم . وقتی به دیدارش رفتم همه‌ی آن‌چه که درباره‌ی داریوش در ذهن خود داشتم، به هم ریخت چون انگار با یک داریوش کاملن متفاوت روبه‌رو شدم. دیدم داریوش به‌کلی با آن‌چه در این هیجده سال به من گفته بودند، تفاوت دارد. او را یک انسان دیگر در یک عالم دیگر، بسیار مثبت، خوش‌قلب و دوراندیش و هنرمندی واقعن مسئول دیدم.ر
*
دیدار خوبی بود، کلی با هم حرف زدیم و من با نگاهی دیگر نسبت به داریوش، دست‌اش را به‌عنوان خداحافظی فشردم. مدتی گذشت تا من تمایل داریوش را برای برنامه‌های مشترک با گوگوش احساس کردم، این که با هم کنسرت‌هایی برگزار کنند. با توجه به این که مشکلاتی در این راه وجود دارد، حل شود، من پیشنهاد دادم مسلمن چنین برنامه‌ی مشترکی نیاز به همکاری و حمایت اقشار مختلف جامعه، رسانه‌ها و هنرمندان دارد، حمایتی همه‌جانبه.ر
*
در این دیدارها مشیت هم حضور داشت و قرار ملاقات‌های بعدی را هم گذاشتیم. در فاصله‌ی بین این دیدارها، من طرحی را آماده کردم که این طرح حاوی مسایل انسانی بود، این که اگر قرار باشد چنین کنسرت‌های مشترکی اجرا شود، نگاه ما باید ابتدا به جامعه‌ی هنری باشد، کوشش برای بالابردن ارزش‌های جامعه‌ی هنری. مثلن باید از حسن شماعی‌زاده، مارتیک، شهرام شب‌پره، حتا داوود بهبودی که آهنگی برای داریوش ساخته، دعوت شود که روی صحنه بیایند و سهمی داشته باشند. باید اسپانسرهای بزرگ گرفته شود و بخش بزرگی از درآمد این کنسرت‌ها برای خریداری ساختمانی برای«خانه‌ی هنرمندان» اختصاص یابد.
ر
*
*
درتمامی مدتی که من در این باره حرف می‌زدم، یک بار هم به خودم اشاره نکردم، من حتا طرح تهیه‌ی یک آلبوم مشترک با گوگوش و داریوش را پیشنهاد کردم که چند آهنگ گوگوش، چند آهنگ داریوش و در ضمن چند آهنگ دوصدایی بخوانند. حرف خانه‌ی هنرمندان را زدم، چون گوگوش از اولین سالی که وارد امریکا شد، همیشه آرزوی بزرگ‌اش این بود که خانه‌ی هنرمندان مقیم خارج را بنیان بگذارد و چه بهتر که با هنرمندی چون داریوش و همه‌ی آن‌هایی که سال‌ها با او همکاری کرده‌اند، این گام بزرگ را بردارد.ر
*
برای آن آلبوم هم پیشنهاد دادم که من آهنگی نسازم، بلکه از هنرمندان باسابقه و یا حتا جوان دیگر استفاده شود مگر آن که خودشان بخواهند آهنگ‌های مرا بخوانند.ر
*
برای من، گوگوش و داریوش و هنرمندان زحمتکش و باسابقه مطرح بود، برای من جامعه‌ی هنری و یک امید بزرگ برای آینده‌ی هنرمندان زحمتکش مطرح بود که داریوش عزیز هم پذیرفت، خیلی هم استقبال کرد. همین‌ها بود که دیدگاه مرا نسبت به داریوش عوض کرد که چه‌قدر به سرنوشت هنرمندان و همکاران قدیمی و جوان‌ترها اهمیت می‌دهد.ر
*
درهمان حال مثل یک برادر کوچک از داریوش خواهش کردم با توجه به این که من در طی سال‌های گذشته به اندازه‌ی کافی اذیت شده‌ام، من در این میان اذیت نشوم و صدمه نبینم که داریوش با من دست برادری داد و گفت ما مثل دو برادر هستیم و قول داد که هرگز در این مسیر اذیتی نخواهی شد و مسلمن تا زمانی که داریوش عزیز، متعهد به برادری خود باشد که می‌دانم که هست، من از همه‌ی وجودم مایه می‌گذارم.ر
*
در تمام این مدت، من و داریوش با هم دیدار داشتیم و مشیت هم دائمن حضور داشت و فقط در جلسه‌ی آخر یکی از دست اندرکاران هنری، شاهد رفت و آمد من با داریوش شد وگرنه همه چیز در خفا می‌ماند تا روزی که به نتیجه برسد و اعلام شود. ولی بعد فهمیدیم دیوار گوش دارد.
ر
*
*
در این مدت، من گوگوش را در جریان همه‌ی حرف‌ها و دیدارهایم با داریوش گذاشتم و خوش‌بختانه هیچ چیز پنهان از گوگوش عزیز نبود و هیچ‌گونه عکس‌العملی هم در این مورد نشان نداد و نه تایید و نه تکذیب کرد. اصولن گوگوش بعد از ماجراهای چند ساله‌ی اخیر، به هر پیشنهادی که دریافت می‌کند، صبورانه فکر می‌کند و بعد جواب می‌دهد. اصولن من در طی این پنج سال گذشته، هیچ‌گاه چیزی را از گوگوش پنهان نکردم.ر
*
درطی پنج سال گذشته، من و گوگوش با حرف‌ها و شایعات زیادی همراه بودیم، ولی خوش‌حال‌ام که گوگوش همیشه بخش جداناشدنی خانواده‌ی من، و من بخش جداناشدنی خانواده‌ی گوگوش بودم.
ر
*
*
بیست‌ویکم شهریورماه 1387 خورشیدی
*
*

Wednesday, August 27, 2008

هنرمند متعهد

*
بخشی از گفت‌وگوی«مهرداد» درتلویزیون جام جم اینترنشنال
*
به تاریخ اسفند ماه 1385 خورشیدی
*
*
*
زمانی که بین خانم گوگوش و خانم زویا اختلاف پیش اومد ، من به آقای قنبری تلفن زدم و ایشون را به همکاری دعوت کردم . در پی این کار، خانم گوگوش هم با ایشون تماس گرفتند و دیدار در منزل من بعد از بیست و چند سال اتفاق افتاد که صحنه‌ی خیلی احساسی زیبایی بود و از اون روز تا به امروز نتیجه‌اش سی و یک ترانه بوده که بیست‌ودو یا سه تاش ضبط شده.ر
*
در ابتدا، ترانه‌ی«اتاق من» بود و دو کار دیگر آهنگ‌هایی بود که من روی شعرهای خانم زویا ساخته بودم آهنگ دل‌کوک و چله‌نشین، این دو کار، به آقای قنبری سپرده شد که مجددن روی آن‌ها ترانه بنویسند. ایشون هم دو ترانه‌ی تازه برای موسیقی دل‌کوک و چله‌نشین نوشتند و در آلبوم آخرین خبر، کار رسید به پنج ترانه از خانم زویا و سه کار از آقای قنبری، دل‌کوک، چله‌نشین و اتاق من.ر
*
ترانه‌ی آخرین خبر برای آلبوم من نوشته شده بود و دست‌مزد این کار را هم من به آقای قنبری دادم و واگذاری این کار را هم ابتدا آقای قنبری به نام من نوشته بود و درنهایت تصمیم گرفته شد که این ترانه به آلبوم خانم گوگوش منتقل بشه. من شک ندارم که هم خانم گوگوش و هم آقای قنبری به یاد دارند که چه‌گونه شد که این ترانه به آلبوم خانم گوگوش منتقل شد.ر
*
خانم گوگوش و آقای قنبری در دفتر کار من بودند که آقای قنبری خط هایی از ترانه‌ی آخرین‌خبر را که خانم گوگوش باید می‌خوندند و خط هایی را که من باید می‌خوندم را انتخاب کرد. ما همه‌ی کارهامونو تیم ورک انجام می‌دادیم و هرگز هیچ کدام از ما، افکارمان را به هم تحمیل نمی‌کردیم. شک ندارم که ترانه‌نویس خوب شهر ما به یاد داره که خودش انتخاب کرد که کدوم خط را کی بخونه.
ر
*

*
در منزل خانم گوگوش، باز هم آقای قنبری خودش طرح انتخاب نام آلبوم را دادند و خانم گوگوش هم پذیرفتند. همیشه وقتی که کاری به یک خواننده ارایه می‌شه، ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز می‌آیند و کارشونو ارایه می‌دهند، اگر خواننده اون کار را دوست نداشته باشه نمی‌خونه و میگه کار دیگری به من ارایه بدهید.ر
*
در ترانه‌ی آخرین خبر چند مصراع معروف هست : پیش تو ستاره‌ها آخر صف / بهترین خبر همین حضور تو / خبر توقیف یک صدای خوش ... ر

آقای قنبری می‌تونند اعلام کنند که این مصراع‌ها را برای خانم گوگوش ننوشتند، اون‌وقت من می‌خندم!! چون پیش تو ستاره‌ها آخر صف در جواب یکی از دوستان به اصطلاح سیاسی، یکی از آقایون به اصطلاح سیاسی که روی خط رادیو خطاب به خانم گوگوش گفته بود: خانم گوگوش برو ته صف! نوشته شد و آقای قنبری در جواب اون آقا این مصراع پیش تو ستاره‌ها آخر صف را نوشتند. پس اشاره‌ی مستقیم آقای قنبری به خانم گوگوش هست.ر
*
رفتارهنرمندان پیش‌کسوت باید طوری باشه که بچه‌های جوان از آن ها یاد بگیرند که از درخشش و اوج یک‌دیگر لذت ببرند و متاسفانه چنین چیزی را این‌جا نمی‌بینند که یاد بگیرند.
ر
**


*
هنرمند باید نسبت به مردم متعهد باشد. هنر متعهد اینه که هنرمند با هنرش مردم را فریب ندهد، یعنی اگر من صدای خوش یا کلام خوبی دارم، اگر نقاش یا نویسنده‌ی خوبی هستم مردم را فریب ندهم. اصلن نمی‌شه که از لای دود و دم شبانه شعار داد و صبح فراموش کرد، به دلیل این که نمی‌دونی شبی که لای دود و دم آن حرف‌ها را می‌زدی، با مخاطب‌ات چه‌کار می‌کردی!! بعد وقتی یک تیر که درکنند اول خودشون فرار می‌کنند، پس تکلیف بچه‌های مردم چی می‌شه؟؟
*
من فقط در مورد بخش موسیقی حرف نمی‌زنم، در هر بخشی از هنر، من فکر می‌کنم کار هنرمند فرهنگ‌سازی‌ست، فرهنگ‌سازی در جهت مثبت. نمی‌شه مردم را فریب داد. اگر جلوی دوربین تلویزیون یا میکروفن مردم را فریب بدهی ، متعهد نیستی، اگر از هنرت سوءاستفاده کنی و مردم را برای دلار و شهرت بیش‌تر فریب بدهی متعهد نیستی. وقتی جلوی دوربین تلویزیون بنشینی و آن چیزی را که نیستی، به هر شکلی بگویی که من هستم!! باید خالص باشی. مردم هم وقتی به چشم‌های کسی که جلوی دوربین نشسته نگاه می‌کنند، می‌فهمند که راست می‌گوید یا نه، مردم را نباید فریب بدهی.
ر
*
*
ششم شهریور ماه 1387 خورشیدی
* *

Monday, July 28, 2008

آلبوم عکس فوری - سال 2004

*
مهردادی از آسمان
*
*
*
*این حرف‌های«مهرداد» را که خواهید خواند را از سایت «بی‌بی‌سی» بیرون کشیدم. خبرنگار «بی‌بی‌سی» در بخش فارسی، یک گفت‌وگوی کوتاه با مهرداد داشت، حدود چهار سال پیش، زمانی که مهرداد داشت روی آلبوم مانیفست کار می‌کرد و آلبوم«عکس فوری» هم تازه منتشر شده بود.ر
*
پرسش‌هایی که در این گفت‌و‌گو با مهرداد مطرح شده، چندان چنگی به دل نمی‌زند، اصولن من خیلی به‌ندرت دیده‌ام که مصاحبه‌کننده یا خبرنگار ایرانی، پرسش‌های اساسی و درست از هنرمند بپرسد، نمی‌دانم چرا این‌ها از تکرار سیر نمی‌شوند. اما مهرداد که هنرمند است، بسیار ماهرانه و هنرمندانه به پرسش‌های خبرنگار نه‌چندان بلد، پاسخ می‌دهد.ر
*
من دوست می‌دارم با هنرمندی مانند مهرداد، کسی به گفت‌وگو بنشیند که گفت‌وگو کردن را خیلی خوب بلد باشد و در مسیرش به بیراهه نرود. بداند که درمقابل هنرمندی مانند مهرداد چه پرسش‌هایی را باید مطرح کند.ر
*
مهرداد در این گفت‌وگو از آلبوم «عکس فوری» حرف می‌زند و خیلی خوب پیش می‌رود، اما خبرنگار به واقع نمی‌داند چه باید بپرسد. در همین حرف‌هایی که مهرداد در باره‌ی آلبوم«عکس فوری» عنوان کرده، می‌شد ده‌ها سوال مفید و ارزنده پرسید که صد البته پاسخ‌های مفید و شنیدنی هم با خود به همراه داشت، اما خُب! نشد.!! در ضمن این گفت‌وگو در اتومبیل انجام شده. عنوان گفت‌وگو مهردادی از آسمان بود، من هم همین عنوان را به مطلب سنجاق کردم، چون عنوان زیبایی است. ر
*
مهرداد در باره‌ی آلبوم«عکس فوری» گفت:ر
*
ضبط این آلبوم با هدف مشخصی شروع شد و ترانه‌های آن نوشته شد. می‌دانستیم که چه کار داریم می‌کنیم. به همین جهت از ترانه‌ی «دیوار یار» به ترانه‌ی «عکس فوری» که یک ترانه‌ی عاشقانه است، می‌رسیم.
ر
*
دیوار یار بخشی از درد دل بچه‌های ایران‌ست. بچه‌هایی که برای عشق و آزادی التماس می‌کنند و دل‌شان می‌خواهد در مملکت آزادی زنده‌گی بکنند، دست هم‌دیگر را بگیرند و راحت در اجتماع به هم عشق بورزند. شهیارقنبری با این ترانه، به نوعی حرف دل آن بچه‌ها را نوشت و من هم آهنگ‌اش را ساختم و تنظیم کردم. این به نوعی شکستن آن دیوار بود، دیواری که بین دو یارقرار داشت.ر
*
اما در عاشقانه‌ی عکس فوری تمام تصویری که از این ترانه می‌گیرید، مثل یک عکس فوری‌ست که یک لحظه می‌آید و می‌رود. اسم آلبوم هم از همین ترانه گرفته شده. ر
*
وقتی به ترانه‌ی نسل ما می‌رسیم، دوباره برمی‌گردیم به آن بچه‌های نسل گم‌شده. این روند همین‌طور در این آلبوم ادامه پیدا می‌کند.ر
*
در واقع دراین آلبوم با آهنگ دیوار یار شروع می‌کنیم و با آهنگ رقص بی‌اجازه داستان را تمام می‌کنیم. ارتباط بین این دو آهنگ بسیار زیباست. همان بچه‌هايی که باید مردهاشان این‌ور باشند و زن‌هاشان اون‌ور، و حتا اجازه ندارند با هم برقصند، سرانجام به اعتراض می‌رسند و این که رقص بی‌اجازه قشنگه.ر
شهیار بسیار زیبا این ترانه‌ها را نوشته. آهنگ‌ها رو من ساختم و تنظیم کردم.ر
*
هفتاد درصد صداها، سازهای زنده‌ست یا نمونه‌ای از سازهای زنده و بقیه سازهای الکترونیکی. ولی در مجموع، ریتمی که برای این کار در نظر گرفته شده و صداهایی که انتخاب شده، درحقیقت جدیدترین صداهایی‌ست که در تکنولوژی امروزه در موسیقی استفاده می‌شود. تنظیم این آهنگ‌ها با کارهایی که در لس‌انجلس ضبط می‌شود، تفاوت زیادی دارد.ر
*
از ابتدای کار هنری‌ام تا به امروز، پُرفروش ترین کار من آلبوم«عکس فوری» بوده و استقبال بسیارخوبی از این آلبوم شده. از مردم به خاطر این استقبال‌شان متشکرم.
ر

**

آنسه امیری

هفتم امردادماه 1387 خورشیدی

*

Tuesday, July 15, 2008

بیست و پنجم تیر ، میلاد مهرداد آسمانی

*
مهرداد عزیز! تولدت مبارک*
*
*
*
از آسمان
*
زلال ترین آواز می ریزد
*
برای تشنه گی حنجره ی خاک
*
*
*
یک آسمان شادباش های دوستانه و صمیمانه
*
برای زادروز هنرمند باارزش، مهرداد عزیز
*
تولدت مبارک
*
*
*
بیست و پنجم تیرماه 1387 خورشیدی
*
*

Wednesday, July 9, 2008

ترانه‌ی شطرنج

*
عاشقانه‌ی بسیار زیبا و د‌لنشین«شطرنج»ر
*
با شعر، موسیقی واجرای بی‌نظیر
**
*
متن ترانه: زویا زاکاریان
*
موسیقی و اجرا: مهرداد آسمانی
*
تنظیم: منوچهر چشم‌آذر
*
آلبوم: جادوی‌عشق
*
سال: 2003 میلادی
*
کمپانی: کلتکس
*
ویدیو: کوجی زادوری
*

*
گفتی برو گفتم به چشم
*
این بود کلام آخرین
*
گفتی خداحافظ تو
*
گفتم همین، گفتی همین
*
گریه نکردم پیش تو
*
با این که پر پر می زدم
*
با خون دل از پیش تو
*
رفتم و باز نیومدم

*
بازی عشق تو را جانانه باختم
*
مثل بازنده‌ی خوب مردانه باختم
*
همه‌ی ثروت من تحفه‌ی درویش
*
نفس‌ام بود که به تو شاهانه باختم
*
*
لبخند آخرین من
*
دروغ معصومانه بود
*
برای پنهان کردن
*
داغ دل دیوانه بود
*
من ماتِ مات از بازی
*
شطرنج عشق می آمدم
*
شاه مهره‌ی دل رفته بود
*
من لاف بُردن می زدم
***
قلعه ی دل اسب غرور
*
لشکر تار و مار عشق
*
دادم به ناز ِ رُخ تو
*
این همه یادگار عشق
*
گفتم ببر هر چی که هست
*
رقیب جَلد چیره دست
*
گفتی تو مغروری هنوز
*
با فتح این همه شکست
*

*
بیستم تیرماه 1387 خورشیدی
*
*

Tuesday, June 24, 2008

بوسه‌ های پیاده ‌رو

*
بوسه‌های پیاده‌‌رو
*
تازه‌ترین موزیک ویدیوی مهرداد
*
*
ترانه: شهیار قنبری
*
موسیقی و اجرا: مهرداد آسمانی
*
تنظیم: اندی جی
*
آلبوم: شب سپید
*
موزیک ویدیو: سیروس کردونی
**
*
ر«بوسه‌های پیاده‌رو» تازه‌ترین موزیک‌ویدیوی «مهرداد آسمانی» شب گذشته از تلویزیون جام جم اینترنشنال پخش شد.ر
*
بوسه‌های پیاده‌رو از ترانه‌های آلبوم«شب سپید» است که رویه‌ای عاشقانه دارد اما عمق مضمون این ترانه ، ساختاری اجتماعی سیاسی‌ست که یکی از مشکلات عمده‌ی جامعه‌ی امروز ایران را مطرح می‌کند مشکل قدغن بودن ارتباط پسر و دختر در رویه‌ی ظاهری جامعه که یکی از ساده‌ترین و سالم‌ترین ارتباط‌ های دختر و پسر است.ر
*
دختر و پسر ایرانی که از آغاز دوران تحصیلات ابتدایی از هم دور نگه داشته شده اند، وقتی بزرگ‌تر می‌شوند بر حسب غریزه‌ی طبیعی و انسانی، به ارتباط تازه‌تری فکرمی‌کنند و دوست می‌دارند یک دوستی تازه را تجربه کنند، اما ترس از دستگیر شدن وکتک خوردن به جُرم قدم زدن‌های دوستانه در خیابان‌ها یا در ملاء عام، عاملی‌ست برای سوق داده شدن به سمت رابطه‌های نه چندان سالم. ا
*
همین قدغن خنده دار، یکی از عمده‌ترین مشکلات اجتماعی را به وجود آورده است. دختر و پسری که نمی‌توانند جلوی چشم جامعه با هم صحبت کنند به‌ناچار به خلوتگاه پناه می‌برند که جزو «متهمان ردیف یک» نباشند، اما این خلوتگاه، پناهگاهی امن نیست بلکه عاملی‌ست برای سوق دادن‌شان به سمت و سوی آن چه که بدتر است و قدغن‌تر است و نابود کننده‌تر است.ر
*
امروزه روز بر همه‌گان ثابت شده که هر قدغن بی‌‌دلیلی، جذبه‌ای ایجاد می‌کند برای کشیده شدن به سمت‌اش. بنابراین دختر و پسری که در خیابان‌ها یا پارک‌های ایران، به تناسب فرهنگ ایرانی، فقط این امکان را دارند که گفت‌وگویی دوستانه داشته باشند یا در نهایت دست هم را بگیرند، با قدغن شدن این رابطه‌ی ساده‌ی دوستانه، به خلوتگاه یا به خیال‌شان به پناهگاه امن می‌روند و چون روزنه‌ای وجود ندارد که چشم اجتماع نظاره‌گر و مراقب‌شان باشد، ارتباط ساده‌ی آن‌ها تبدیل به ارتباط عمیق‌تری می‌شود که صد البته آسیب‌زاست و مشکلات عمده‌ای برای خانواده‌ها ایجاد می‌کند.
ر
*
موزیک ویدیوی این ترانه، مضمون آن را نه به شکل مستقیم بلکه به گونه‌ای نمادین نمایش می‌دهد.ر
*
*
دست تو رو گرفتن، آی چه حال خوبی داره
یواشکی بوسیدن، آی چه حال خوبی داره
پیاده‌روها همه شون پشت قباله‌ی تو
کنار تو ترس من، آی چه حال خوبی داره
*
نبض تو را شمردن، آی چه حال خوبی داره
قفل قفس شکستن، آی چه حال خوبی داره
بذار که از پچ پچ ما خبرچینا کر بشن
رهایی مرد و زن، آی چه حال خوبی داره
*
لرزش دست من و تو آی که چه حالی داره
بوسه‌های پیاده‌رو آی که چه حالی داره
*
آی چه حال خوبی داره
آی چه حال خوبی داره

*
*
از همه‌ی دار و ندار من مراقبت کن
از این دو چشم مست شب، شکر مراقبت کن
از این نگاه سرخ سرخی که آتیش گردونه
از این دو طاق نصرت روشن مراقبت کن
**
جرم سیاه من و تو، رویای رنگی داشتن
چه قدر قشنگه بی اجازه موتو شونه کردن
حبس ابد با تو چه خوبه، آی چه عشقی داره
پس تا ابد حرفای شاعرانه بیش‌تر بزن
*
متهم ردیف یک منم که از تو مستم
این جا کنار مُرده‌ها منم که زنده هستم
جُرم من اینه که چشات سایه‌تو قاب گرفتن
رو پوست شب اسم تو رو خال‌کوبی کرده دستم
*
*
لرزش دست من و تو آی که چه حالی داره
بوسه‌های پیاده‌رو آی که چه حالی داره
آی چه حال خوبی داره
آی چه حال خوبی داره
*
*
پنجم تیرماه 1387 خورشیدی
*
*

Saturday, June 14, 2008

گفتگویی نیلوفرانه با مهرداد آسمانی

*
گفت و گویی نیلوفرانه در حضور نیلوفرهای آبی
*
*
*
**
این گفت‌وگو را پیشکش می‌کنم به کسانی که سکوتِ حنجره‌ها را دوست نمی‌دارند.ر
*
*
برای گفت‌وگو با مهرداد، از تمامی حجم اندوه‌ام به بیرون می‌پرم و هجومی ملایم می‌برم به ذهن محمد صالح‌علا و تعدادی نیلوفر آبی از ذهن‌اش قرض می‌گیرم چون به نیلوفرانگی این گفت‌وگو نیاز دارم.ر
*
بدون توجه به غرولند نیلوفرها، آن‌ها را با نظمی بی‌نظم، در گلدانی شیشه‌ای سکنا می‌دهم. نیلوفرها گلدان را دوست نمی‌دارند، هم‌چنان که پرنده‌های دریایی قفس را، اما غرولندهای‌شان به‌شدت بی‌ثمرست، باید «آروم آروم، بازی بازی با دل تنگ‌ام بسازند» و نقش «آفتاب خصوصی» را بازی کنند چون من میهمان دارم.ر
*
خُب، چاره‌ای نیست باید دو تا صندلی چوبی هم از ذهن ژاکلین به امانت بگیرم چون جایی برای نشستن نداریم. به نظرم اگر رنگ صندلی‌ها سبز باشد بهتر است. دو تا صندلی چوبی را از ذهن ژاکلین برمی‌دارم و روبه‌روی هم می‌گذارم. گلدان نیلوفرهای آبی‌ بی‌تاب را هم بین دو تا صندلی چوبی قرارمی‌دهم.ر
*ر
* *
*
خُب، خیلی عالی شد، حالا همه چیز برای یک ضیافت آماده است: خدا، خورشید، خاطره، چند تکه ابر ولگرد، دو تا صندلی چوبی زیر آسمانی همیشه شمالی، نیلوفرهای آبی پَکر، سبزینه‌های مهربانی، سنجاقک‌های رقصان و شادی‌هایی که روی درخت لانه دارند. ر
*
مهرداد که بیاید می‌خواهم چند پرسش نیلوفرانه‌ی جانانه و خوش‌ترانه و البته پُربهانه ازش بپرسم و قول می‌دهم که هزاره‌ی سکوت را تکه پاره کنم، بی آن‌که نگران واژه‌های جویده در دهان سال‌های سکوت باشم.ر
*
چه روز آفتابی زیبایی‌ست برای گفت‌و‌گو! اما سایه‌ی درختان، جلوی تابش نور و گرمای خورشید را گرفته‌اند. همواره این پرسش در ذهن من مطرح بوده که اگر گرما و نور خورشید را دوست داریم و در شعرهای‌مان از امتیازات نور خورشید و روز آفتابی داد سخن می‌دهیم، پس چرا برای لذت بردن از روز آفتابی زیر سایه‌ی درخت سنگر می‌گیریم؟ به نظر من درخت فقط سپیدار، سایه‌ای ندارد که برای خورشید خانم و نور زنده‌گی‌آفرینش مزاحمت ایجاد کند.ر
*
من تاکنون هیچ شاعری را ندیده‌ام که نور و گرمای خورشید و دیدن روز آفتابی را به سایه‌ی درخت ترجیح بدهد. گویا نور و گرمای آفتاب فقط برای مخاطبان شعرها خوب‌اند و برای خود شاعر، سایه‌ی درخت مهم‌تر است.ر
*
هم‌چنان در انتظار نشسته‌ام که بهار بعد از زمستانی انتظار بیاید، ولی هنوز خبری نیست. از روی صندلی چوبی بلند می‌شوم، مارمولکی می‌هراسد !!! این قدر ترسناک‌ام!!؟؟
*
در ذهن‌ام گفت‌وگو را مرور می‌کنم. از مهرداد چه بپرسم؟ پرسش‌های کلیشه‌ای نخ‌نما را به دست باد می‌سپارم تا هر جا که دوست می‌دارد ببرد، به درد من نمی‌خورند. ببرد به ذهن هر کسی که نیاز دارد. مثلن کشتی به گِل نشسته‌ی تلویزیون‌های بیست‌وچهار ساعته، میزبان خیلی خوبی برای پرسش‌های نخ‌نما هستند، برخی رسانه‌های نوشتاری هم همین‌طور. من زبانی سرخ دارم و سری سبز که هرگز از دور و بر باد، رد نخواد شد.ر
*
گفت‌و‌گوهای تلویزیونی به سیستم عصبی‌ام آسب می‌رسانند. مصاحبه‌گر با لب‌های دوخته فریاد می‌کشد و مصاحبه شونده با یک لیوان سکوت در دست، به دوربین لبخند می‌زند و مخاطبان بی‌وقفه هورا می‌کشند و صدای هورا کشیدن‌شان را از آن سوی سیم تلفن به گوش تو می‌رسانند و تو خود بدون ماشین حساب، به‌راحتی می‌توانی محاسبه کنی ضریب هوشی‌شان را!!!
ر
*
*
*
در یک روز آفتابی، زیر چتر آسمان آبی، درانتظار نشستن هم عالمی دارد. نیلوفرهای آبی، خشمگین نگاه‌ام می‌کنند و از من پاسخی جز پشت چشم نازک کردن نمی‌گیرند. خاطره با خدا حرف می‌زند و سنجاقک‌ها لحظه‌ای از رقصیدن باز نمی‌ایستند و تکرار نگاه‌ام را نوازش می‌کنند.ر
*
مهرداد آسمانی در کوچه‌های آسمان قدم زنان در حرکت است و طنین گام‌هایش پیش از خودش می‌آید.ر
*
مهرداد این جاست، روی صندلی چوبی می‌نشیند رو‌به‌روی من، و نیلوفرهای آبی‌ اسیر ِگلدان نیز، بین ما به تماشا می‌نشینند.ر
*
گفتم : آماده‌ای؟
*
گفت: آماده‌ام.ر
*
گفتم: با یک پرسش ساده از یک ترانه‌ی زیبا شروع می‌کنم، فکر می‌کنم ابتدای گفت‌وگو را با عطر خوش این ترانه معطر کنیم، انرژی لازم را می‌گیریم که به سمت پرسش‌های نه چندان معطر برویم.ر
*
گفت: موافق‌ام.ر
*
گفتم : من ترانه‌ی فاصله را خیلی دوست دارم، هم متن ترانه بسیار زیباست هم موسیقی بی‌نهایت دل‌نشینه و تا اعماق قلب و روح آدم سرک می‌کشه و هم اجرای تو فوق‌العاده زیباست...ر
*
فاصله افتاده بین من و تو
دستامون نمی‌رسن به هم‌دیگه
اینو بغض تو نگفت
اینو قلب من میگه
این همه سال دوری
دوری و بی‌خبری
من گرفتار قفس
تو پی دربه‌دری
من به یک آینه دل‌خوش
تو به سایه‌ها امیدوار
من به غربت تو مدیون
تو از این غریب طلبکار
*
*
اما پرسش من اینه: من گرفتار قفس / تو پی دربه‌دری
*
نه تو مهرداد جان و نه ترانه سرا، هیچ کدام‌تان که گرفتار قفس نیستید، چون دور از وطن هستید، پس برای شما دربه‌دری مناسب‌تره، نه گرفتار قفس بودن، این طور نیست؟
*
گفت: همین‌طوره. از اولش قرار نبود این ترانه را من بخوانم ... ولی
من خودم این ترانه را خیلی دوست داشتم... ر **
مهرداد هم‌چنان درحال پاسخ دادن بود که ...ر طنین خوش «دست من نیست» را می‌شنوم:ر
*
*
یه شبایی باد و بارون
می‌زنه به برگ و بارم
اون شبا هوای آشتی
حتا با خودم ندارم
یه روزایی ابر تیره
منو می‌بره از این جا
می‌بره اون‌ورِ ِدیروز
گم می‌شم اون دور ِدورا
*
دست من نیست گاهی وقتا
روزم آفتابی نمی‌شه
حتا با معجزه‌ی عشق
آسمون آبی نمی‌شه
دست من نیست
دست من نیست
*
چشمان‌ام را می‌بندم و غرق ترانه می‌شوم با این وعده به خودم که وقتی ترانه تمام شد، پرسش‌های جانانه را یکی پس از دیگری فریاد بکشم الان فقط ترانه ...ر
*
چشمان‌ام را باز می‌کنم، همه جا تاریک است، رویای شبانه، لحظه‌ای به مرخصی می‌رود و من عمیق‌ترین جای شب را می‌بینم ...
ر
*
باد تا رویای من می‌دود، کمی می‌ایستد و من به رویای شبانه لبخند می‌زنم. چه خوب که می‌توانم حتا شده در رویا، هزاره‌ی سکوت را تکه پاره کنم، خیلی‌ها از این رویا هم محروم‌اند. باد می‌خواهد دوباره به سمت و سوی رویا براند، لبخند می‌زنم و بر باد می‌روم.ر.
*
*
*
بیست‌وششم خردادماه 1387 خورشیدی
*
*

Saturday, June 7, 2008

نگاهی به ترانه‌ی هفته‌ی سپید و سیاه

*
غیبت عشقه که ما رو می‌کُشه
*
نوشته‌ی: آنسه
*
*
*
نام ترانه: هفته‌ی سپید و سیاه
*
موسیقی و اجرا: مهرداد آسمانی
*
ترانه: شهیار قنبری
*
تنظیم: اندی جی
*
ویدیو: سیروس کردونی
*
آلبوم: شب سپید ... سال 2008
*


از بهترین‌های آلبوم «شب سپید» ترانه‌ی هفته‌ی سپید و سیاه است. «هفته‌ی سپید و سیاه» یک ترانه‌ی اجتماعی سالم است که در لابه‌لای تشبیه و استعاره‌ها، می‌توان به معنایی روان و ملموس دست یافت. آن چه سبب نوشتن این مطلب شد، علاوه بر زیبایی اثر، استقبالی ست که از جانب مردم و به ویژه قشر جوان از این ترانه به عمل آمده است.ر
*
بیش‌تر دوست می‌دارم که برداشت‌ام را از مفهوم کلی ترانه بنویسم بنابراین به آرایه‌های ادبی متن ترانه کاری ندارم که بسیار هم مشخص هستند، مثلن دوست ندارم بگویم روز یک‌شنبه به قهوه‌ی سرد تشبیه شده، چون تشبیه واضحی است و واگویه‌ی آن و یا مواردی از این دست ضرورت ندارد.ر
*
به باور من، «هفته‌ی سپید و سیاه» زبان گویای هم‌وطنانی‌ست که به کوچ اجباری تن داده‌اند، تبعید، مهاجرت، پناهنده‌گی یا هر آن چه که نام دارد.ر
*
آوردن کلماتی مانند قهوه، کشیش، صلیب و بی‌شناسنامه در متن ترانه، غربت سرزمینی را به نمایش می‌گذارد که میزبان ِمهاجران شده است و به‌ویژه این بخش از متن ترانه، این باور را محکم‌تر می‌کند:
ر
**
از سر سه‌شنبه‌های موج و کف
هر پناهنده یه قایق می‌خره
ساحل از شکسته‌های ما پُره
تا بخواهی صدفای بی سره
*

* *
بار معنایی متن ترانه و نوع موسیقی آن، ویدیویی بی زرق و برق را می‌طلبید که مبنای آن، سیاه وسفید بودن تصاویر ویدیویی ست همزاد نام ترانه. در ویدیوی این ترانه نیز سمبل‌های زنده‌گی غربت از جمله کشیش، صلیب، بی‌هویتی میهمان در سرزمین میزبان و نیز تصاویر سیم‌های خاردار که نماد تبعید‌گاه است وضوح دیده می‌شود.ر
*
مهاجرت ایرانیان از ایران به کشورهای آزاد و پناه جُستن‌شان در سرزمین‌هایی که اگر چه آرمان‌شهر نبودند، اما سکونت در آن‌جا را بهتر از سرزمین خود می‌پنداشتند، به مدت سی سال بی‌وقفه ادامه دارد.ر
*
این کوچ اجباری، علاوه بر مشکلات اجتماعی و روانی متعدد، خواه ناخواه تنش‌های فرهنگی نیز با خود به‌همراه داشته است که یکی از این تنش‌ها، برخورد و تلاقی فرهنگ سرزمین میزبان و سرزمین مادری‌ست. با برخورد این دو فرهنگ، نه می توان زنگی زنگ بود و نه رومی روم. نه می‌توان فرهنگ بیگانه را به شکلی کامل پذیرفت و نه می‌توان فقط میزبان فرهنگ سرزمین مادری بود. محل برخورد این دو فرهنگ، رنگ خاکستری‌ست، هم‌رنگ تصاویر ویدیویی این ترانه.ر
*
در سراسر تصاویر ویدیویی، ترانه‌خوان در فضایی خاکستری، با سایه‌روشن‌های پشت‌سرش، ثابت نشسته و هیچ تحرکی ندارد. با گذشتن تصاویر متعدد، ایستایی ترانه‌خوان و عدم هیجان و بازتاب در برابر تصاویر مختلف به وضوح دیده می‌شود که می‌تواند نشانه‌ی پذیرش ناخواسته و اجباری شرایط غربت باشد.
ر
*
در سرزمین میزبان، هفته با روز دوشنبه آغاز می‌شود، اما شهیار قنبری که روایت هفته‌ی سپید و سیاه را نوشته نخستین روز هفته را بر طبق رسم سرزمین‌اش، با شنبه آغاز کرده است:ر

شنبه‌ی من بدِ بد
روز عشق سرسری
گریه ی‌های بی‌خودی
خنده‌ی بی‌خبری

**
شاید این نشانه‌ای باشد مبنی بر این که خیلی از مهاجران با گذشت سی سال زنده‌گی درغربت، هنوز رسم سرزمین خود را به رسمیت می‌شناسند و به عبارتی هنوز در میان باورهای تازه، سردرگم هستند. هم‌چنان که یک‌شنبه‌ای که برای مردم سرزمین میزبان، روز عبادت و تفریح و استراحت است، هیچ جذبه و هیجان و گرمی برای میهمان ندارد و به اجبار آن را به عنوان روز آخر هفته می‌پذیرد.ر


روز یک‌شنبه میاد
مثل یک قهوه‌ی سرد
شکل بی‌شکل کشیش
بر سر صلیب درد

*
در ویدیوی این ترانه، موعظه‌های آب‌دار و پُرهیجان کشیشی را می‌بینیم که سمبل روز یک‌شنبه‌ی غربت است، اما هیجان موعظه بر روی ساکن بودن ترانه‌خوان، تاثیری ندارد و او را از جایش بلند نمی‌کند او هم‌چنان در حالت سکون، تصاویر را تماشا می‌کند و حرف خود را می‌زند.ر
*
مهاجر در بهترین حالت، فرهنگ سرزمین میزبان و فرهنگ سرزمین مادری‌اش را تلفیق می‌کند، برای ادامه‌ی زنده‌گی ناچار است که چنین کند. وقتی که مهمان هستی، فرهنگ سرزمین میزبان، خواه ناخواه بر فرهنگ مادری تاثیر می‌گذارد که این دوفرهنگه شدن نیز مشکلاتی از جنسی دیگر به همراه دارد.ر
*
موسیقی زیبای مهرداد، به شکل غریبی، غریبانه و از جنس متن ترانه است و به کار بردن دو ساز پیانو و تار که سازهای هم‌سرزمین نیستند، تلفیق دو فرهنگ شرقی و غربی را به خوبی نمایش می‌دهد.ر
*
سازغربی پیانو و ساز شرقی تار، با این که در یک ترانه زنده‌گی می‌کنند، اما جدای از هم استفاده شده‌اند. پیانو در ابتدا و انتهای ترانه و تار در اواسط ترانه استفاده شده، گویا که تار درمحاصره‌ی پیانو قرار گرفته است. همان گونه که فرهنگ سرزمین مادری در محاصره‌ی فرهنگ سرزمین میزبان قرار دارد. ر

به حس موسیقایی مهرداد به واقع باید هزارآفرین گفت و نیز به سلیقه‌ی تنظیم اندی جی.ر

*

*

روز دوشنبه‌ی غربت برای سرزمین میزبان، روز اول هفته است، اما در باور مهاجر دل‌تنگ، نخستین روز به حساب نمی‌آید و خود را در این باور تازه، تنها و بی‌کس احساس می‌کند. روز نخست هفته‌ی غربت است و همراهش روز رسیدن خبرهای تازه. برای مهاجر، خبر مهم، خبرهای وطن‌اش است خبرهای بد سرزمین‌اش، خبر آزار دیدن و غمناک بودن جوانان هم‌وطن‌اش، خبر اجبارهای تمام ناشدنی وطن و فکر این که چه‌گونه باید با این اجبارها و تحمیل‌ها مقابله کرد وآن را از بین برد.
ر

*
دفتر دوشنبه‌های بی‌کسی
میگه تار موی یارم کم شده
روی روسریش باید خط بکشم
وقتی رخت خونه‌مون پرچم شده

*
خط کشیدن بر روی روسری، کنایه از مقابله و نابودکردن اجبار و تحمیل است و به باور من، خانه، استعاره از وطن و رخت خونه‌مون پرچم شده کنایه از اجبار پوشش هم‌شکل و تحمیلی در وطن است.ر
*
اما چهارشنبه‌ی غربت او را به یاد چهارشنبه‌ی ذهن‌اش می‌برد، به تکه‌ای از باورهایش و پاره‌ای از اعتقادات دینی و سنتی، که بعضی از مهاجران هنوز هم بعضی مراسم مذهبی را در غربت برگزار می‌کنند. به دیده‌ی من، بیرق در این بخش از متن ترانه، استعاره از برگزاری سنت‌های دینی از قبیل سفره‌های نذری‌ست و برگزاری چنین باورهایی در شرایطی‌ست که در سرزمین غربت، هویت‌اش را گم کرده و به رنگی دیگر درآمده است.ر

*
*
عصر چهارشنبه هنوز
میگه یک بیرق بدوز
بی‌شناسنامه بسوز
آدم روز به روز

**
و روز پنج‌شنبه‌اش نیز شکل سابق خود را از دست داده است و آن‌چه که او از پنج‌شنبه‌ی وطن‌اش در ذهن دارد نیست، پنج‌شنبه‌ی او در واقع نوید تعطیلی آخر هفته را می‌داد و روزی آرامش‌بخش و لطیف بود و نه روز کار و تلاش اواسط هفته، چنین پنج شنبه‌ای برای او ناآشناست.ر
*

روز پنج‌شنبه میاد
جوری که نیومده
سرخ و سرخ و داغ داغ
مثل یک آتشکده

*
شخص مهاجر با آمدن به غربت و پذیرش تبعید، درگیر مشکلی از جنس دیگر شده است و با این که به آزادی سرزمینی که در آن سکونت کند، رسیده است اما خوب می‌داند که آن جا، سرزمین‌اش نیست، جایگاه فرهنگ و باورهایش نیست، پس به زنده‌گی خود ادامه می‌دهد در شرایطی که نیمی از وجودش در غیبت است، نیمی از وجودش را که همان سرزمین‌اش است از دست داده، نیمی از وجودش را از او گرفته‌اند و این روند ناراضی بودن از شرایط زنده‌گی هم‌چنان ادامه دارد اما به نوعی دیگر.ر
*
آوردن ترکیب«قصه‌ی دوماهی» که از ترانه‌های اوایل سال‌های جوانی شاعر است، به باور من گواه این موضوع است که هنوز قصه‌ی زنده‌گی ما، قصه‌ی همان دوماهی ست.ر
*
قصه‌ی همان مرغ ماهی‌خوار است که در قصه‌ی دوماهی سبب غیبت عشق گم‌شده‌اش شده بود و اینک در این برهه از زمان، باز هم این مرغ ماهی‌خواراست که باعث غیبت عشق شده است، سبب غیبت سرزمین‌اش، سرزمین‌اش را از او گرفته است. هنوز هم مرغ ماهی‌خوار دست از سرش برنداشته و این بار سبب جدا شدن او از سرزمین‌اش گشته است. پس هنوز هم قصه‌ی او، قصه‌ی دوماهی ست.
ر


جمعه از لهجه‌ی دریا خیس ِخیس
میگه قصه‌ی دوماهی بنویس

*
به باور من شاه‌بیت این ترانه، همین بیت بالا ست و اوج گرفتن صدای مهرداد در این بخش از ترانه، مخاطب را بیش از پیش به این باورمندی می‌رساند. بیت ترجیع بند و ترکیب غیبت عشق نیز در واقع از دل همین «قصه‌ی دو ماهی» متولد شده است:ر

**
غیبت عشقه که ما را می‌کشه
سیل بی‌رحمه، بهارو می‌کشه

*
نداشتن وطن، باورها و اعتقادات فرهنگی انسان را نابود می‌کند و به همین دلیل بی‌شناسنامه می‌شود و در سرزمین میزبان، خود را بی‌هویت می‌بیند.ر
*
* در ویدیوی ترانه نیز تصویر افتادن گلدان از دست دخترک و شکسته شدن آن و جدایی گل از گلدان و نیز مادری که بچه‌اش را به پایین می‌اندازد و جدا شدن دو دست، همه متن تصویری غیبت عشق و در واقع غیبت وطن و باورها و فرهنگ مادری را نمایش می‌دهد.ر
*
* در ابتدای ویدیو، دخترک تلاش می‌کند که از گلدان‌اش مراقبت کند و آن را محکم به بغل گرفته است، اما با همه‌ی تلاش‌اش و بر خلاف میل‌اش گلدان را به زمین می‌اندازد و در ظاهر، از باورهای خود جدا می‌شود اما باورها ریشه در وجودش دارند بنابراین باز هم با تکیه بر همان باورها، باورهای تازه را نیز به دلیل شرایط زنده‌گی در سرزمینی دیگر می‌پذیرد زیرا به لحاظ معنوی و فکری نمی‌تواند از سرزمین مادری‌اش جدا شود.ر
*
* از موسیقی زیبا و جذاب مهرداد گفتیم، اما دور از انصاف است که از اجرای فوق‌العاده زیبای مهرداد چیزی نگوییم. نوع اجرای مهرداد در این ترانه، حس و حال ترانه را کاملن به مخاطب منتقل می‌کند و ترانه بیش از پیش به دل می‌نشیند که جای تحسین بسیار دارد.ر

این نوشته، برداشت شخصی من از این ترانه است، شاید که دیگران برداشت‌های دیگری داشته باشند. حسی که از این ترانه به من منتقل می‌شود سبب به وجود آمدن چنین باوری شده است. من ترانه‌ی هفته‌ی سپیدوسیاه را بسیار زیاد دوست می‌دارم و هنگام گوش دادن به آن خود را کاملن در فضایی خاکستری رنگ احساس می‌کنم. ر

*

هیجدهم خرداد ماه 1387 خورشیدی

*

Saturday, May 31, 2008

دردهای جامعه در دل ترانه ی جنگل شش و هشت

*
یه جعبه رنگ واسه روز مبادا...ا
**
*

گفتیم از این بدتر نمی‌شه و شد
از این بدتر کردیم و شد خود به خود
*
ما ایرانی‌ها در جامعه‌ای بی سروته زنده‌گی می‌کنیم و به واقع نمی‌دانم وقتی در آینده، تاریخ این دوره نوشته ‌شود از کسانی که در این برهه از زمان زنده‌گی می‌کرده‌اند به چه شکلی و با چه عنوانی یاد خواهد شد . اما هر چه که هست همینی‌ست که می‌بینیم، می‌شنویم، حس می‌کنیم و می‌دانیم که بد است، خیلی بد، اما همه فقط نگاه می‌کنیم و با بدها هم‌گام می‌شویم و یا در بهترین حالت، سکوت می‌کنیم.ر
*
جامعه‌ی غم‌انگیز ایرانی فقط مختص داخل کشور نیست که اوضاع خارج از کشور، اگر بدتر از داخل نباشد، بهتر هم نیست، به همین دلیل است که می‌گویم جامعه‌ی بی سروته. این جامعه آن طور که در ترانه‌ی جنگل شش‌وهشت آمده، به واقع جنگل است. یعنی بی‌قانونی و هرج و مرج فرهنگی، اجتماعی و شخصی این جامعه، ایجاب می‌کند که به جز جنگل، به چیز دیگری مانند نشود و از دید من، این یکی ازصریح‌ترین و واقعی‌ترین تشبیهاتی‌ست که در شعرهای تمام دوره‌ها آمده.ر
*
شعر و ترانه به جز بیان احساسات و عواطف عاشقانه و دیدگاه‌های عارفانه، باید یکی از عوامل اصلی بیداری مردم باشد. همیشه در دوره‌های حساس تاریخی، چنین بیداری و آگاهی‌ای در شعر شاعران بیدار وجود داشته و امروز نیز صد البته چنین است.ر
*
ترانه‌ی«جنگل شش‌وهشت» فرصت مناسبی است که تکه‌هایی از مشکلات بی‌شمار جامعه‌ی ایرانی که در دل این ترانه خوابیده است، عنوان شود.ر
*
قبل از هر چیز درودی بی‌کران دارم به مهرداد عزیز که ملودی‌های جذاب اش، باعث شد که متن ترانه، خیلی بیش‌تر از حد انتظار خود را نمایش دهد. من شک ندارم اگر متن این ترانه به آهنگ‌ساز دیگری سپرده می‌شد، این همه مخاطب را متوجه‌ی خود نمی‌ساخت. اما نوع آهنگ‌سازی مهرداد در این ترانه به گونه‌ای‌ست که حتا توجه مخاطبان بیگانه با درد و بیگانه با ترانه‌هایی از این دست را هم به سوی خود جلب کرده است، یک موسیقی مدرن و امروزین با اجرایی بدون اغراق عالی و مناسب. ر
*
از دید من، محسوس‌ترین جای ترانه‌ی جنگل شش‌وهشت «یه جعبه رنگ واسه روز مبادا» است. از ابتدای وقوع انقلاب تا به اکنون در داخل ایران، این جعبه رنگ، در دست بیش‌تر مردم دیده می‌شود که در طی این سی سال برای رسیدن به هدف‌هاشان، هر روز مشغول رنگ‌آمیزی خود بودند به طوری که به نقاشان چیره‌دستی تبدیل شده‌اند که بیش‌تر مواقع هم از رنگ‌های گرم استفاده می‌کنند!!!ر
*
جامعه‌ی ایرانی خارج از کشور نیز چنین است، آن‌ها هم قبل از هر چیزی، یک جعبه رنگ تهیه کرده‌اند و با دقت، هر روز بهتر از دیروز خود را رنگ‌آمیزی می‌کنند. به یاد دارم که چند چهره‌ی مشهور تلویزیونی که زمانی در تلویزیون های سیاسی غوغای آزادی ایران بر پا کرده بودند و با حرکات سر و دست و گردن و سخنان وطن پرستانه، عشق میهن‌پرستی خود را به رخ می‌کشیدند، امروز از جعبه‌ی رنگ نهایت استفاده را کرده‌اند و نه تنها از آزاد کردن وطن دست کشیده‌اند که خود نیز با گرفتن گذرنامه‌ی ایرانی، به ایران هم رفت و آمد می‌کنند با این بهانه که مادرشان را ببینند!!! اینک نیز در تلویزیون‌های غیرسیاسی ظاهر می‌شوند و پشت هم می‌گویند: ایرانی و آزاد و مستقل باشید یا چیزی شبیه به این!!! گویا این روزها برای رنگ‌آمیزی، هر روز، روز مباداست!!!ر
*
از عوامل اصلی رواج جعبه‌ی رنگ، فقدان فرهنگ درست اجتماعی‌ست و یکی از عوامل نبودن فرهنگ درست، جهل و خرافه است. وقتی در هزاره‌ی سوم، هنوز داخل چاه جمکران و انواع و اقسام چاه‌های صاحب‌الزمان، نامه می- اندازند، استحکام ریشه‌ی جهل و خرافه‌پرستی، بیش‌تر نمایان می‌شود.ر

نامه نگاری با یه چاه بی آب
فکر یه شام اتمی با شراب
یه جعبه رنگ واسه روز مبادا
رای همه فدای اخم آقا
*
در داخل کشور، دولت و قانون اساسی، آزادی را قدغن کرده است، اما در جامعه‌ی آزاد خارج از کشور، این خود ایرانی‌ها هستند که آزادی را برای خود قدغن کرده‌اند و گویا تنها چیزی که هم در داخل وهم در خارج از کشور آزاد است، به همراه داشتن همان جعبه‌ی رنگ کذایی‌ست!!!ر
*
اگر بخواهیم گناهان عریض و طویل را بین جامعه‌ی داخل و خارج از کشور تقسیم کنیم، به نظر می‌آید که گناه جامعه‌ی خارج از کشور بیش‌تر است. مردم داخل کشور که دست و پای‌شان به شدت بسته است، اما با همه‌ی خطراتی که وجود دارد، هر طبقه‌ای از جامعه، یک دیش و رسیور تهیه کرده‌اند که ببینند هم‌وطنان خارج از کشورشان چه می- گویند و چه می‌کنند. اما وقتی بیست وپنج کانال تلویزیونی بلکه بیش‌تر، از بام تا شام، شش‌وهشت‌های قردار پخش می‌کنند، اینان نیز به جز رقصیدن چه کار باید بکنند؟
*
از شش‌وهشت‌ها که بگذریم، حتا طیف تحصیل‌کرده و مثلن روشن‌فکر جامعه نیز در رسانه‌ها، تصویر خوبی از خود نشان نمی‌دهند. روان‌شناسی که موضوع داغ رسانه‌های امروزین شده است و پاسخ به پرسش‌های دردمندان و صاحبان مشکل و معضل، به یکی از مهم‌ترین وظایف رسانه‌ها تبدیل گشته نیز خود حدیثی دیگر است.ر
*
روان‌شناسان گرامی با دادن مبلغی ناچیز یا باچیز، از رسانه‌ها وقت می‌خرند تا پاسخ‌گوی مشکلات مردم باشند، این در واقع پوسته‌ی کارشان است، اما داخل این پوسته چیز دیگری‌ست و آن تبلیغ خود و شماره تلفن محل مشاوره شان است که مردم را حتا از ایران به سمت خود بکشانند. کسانی که ساکن امریکا و به ویژه لس‌انجلس هستند که می‌توانند به طورمستقیم در این مراکز مشاوره‌ی تبلیغ شده، حضور داشته باشند و کمی دلار خرج کنند شاید که مشکل‌شان حل شود... البته تا این جای کار ملالی نیست.ر
*
اما درد اصلی این‌جاست که این روند تبلیغ، شامل حال ایران هم می‌شود بدین ترتیب که مردم مشکل‌دار داخل ایران می‌توانند از طریق تلفن‌های اعلام شده با مراکز روان‌درمانی این روان‌شناسان گرامی تماس بگیرند و مشکلات‌شان را مطرح کنند و صد البته نه به شکل رایگان، بلکه با پرداخت مبلغی که به محض شنیدن میزان مبلغ، چشم‌های آدم چپ می‌شود. به ویژه وقتی که می‌شنوی که خیلی راحت شماره حسابی مخصوص در ایران را می‌دهند که پول را به این شماره حساب در فلان بانک واریز کنید و بعد زنگ بزنید و با خانم یا آقای دکتر صحبت بفرمایید تا شاید مشکل تان حل شود؟!!؟
*
به واقع روان‌شناسان گرامی که برای حل مشکلات هم‌وطنان داخل ایران، چنین روشی را پیش می‌گیرند نه درد هم‌وطنان داخل ایران را می‌شناسند و نه این دردها برای‌شان مهم است که اگر مهم بود و دردشناس بودند، باید به ساده‌گی می‌فهمیدند که امکان پرداخت پول‌های آن‌چنانی برای کسانی که در ایران ساکن هستند، امکان‌پذیر نیست!!!!ر
*
و بعد آگهی‌های سمینارهای روان‌شناسی و به‌ویژه خودشناسی هم، خود حدیثی جداگانه دارد. تبلیغ سمینار خود شناسی روی عرشه‌ی کشتی و دعوت مردم به این سمینار با این مژده که در این سمینار، فلان دیجی هم حضور دارد و برنامه‌ی موسیقی اجرا خواهد کرد!!! من حیرت می کنم که در این گونه سمینارها، قرار است کدام خود شناسانده شود که نام خودشناسی بر آن می‌گذارند!!!!!؟؟؟ آیا این کار با منبرهای دروغینی که مردم را به نوعی دیگر به سمت خود می‌کشاند و پول می‌گرفت چه قبل و چه بعد از انقلاب، تفاوتی دارد؟ فریب دادن شکل‌های مختلف دارد اما ریشه‌ی همه‌ی آن‌ها همان فریب است.
ر
*
رو عرشه‌ی کشتی‌های راس راسی
دی‌جی سر کلاس خودشناسی
پای روضه‌های مردم فریبی
نقل و نبات‌شون بمبای جیبی
*
رسانه‌ها اعم از دیداری و شنیداری و نوشتاری، به دلیل این که به‌طور مستقیم با خیل عظیمی از مخاطبان روبه‌رو هستند، مسئولیت بس بسیار سنگینی در قبال جامعه دارند. متاسفانه بیش‌تر رسانه‌ها، چنین مسئولیتی را نمی‌شناسند و به هردلیلی که خود می‌دانند حال زنده‌گی سخت درغربت است یا هر چیز دیگر، بیش‌تر از این که چنین مسئولیت سنگینی را بپذیرند، اندیشه‌ی پول‌سازی در سر دارند و هدف اصلی‌شان رسیدن به پول بیش‌تر است.ر
*
در جامعه‌ی آزاد خارج از کشور، این فرصت وجود دارد که این رسانه‌ها عامل آگاه کردن و بیداری مردم، مبارزه با جهل و خرافه‌پرستی، زایش فرهنگ اجتماعی مثبت، یادآوری تاریخ ایران و آن چه که بر این سرزمین گذشت، جلب توجه مخاطبان به سمت هنر واقعی و یادآوری مسئولیت‌های فردی و اجتماعی به مردم باشند و در کنار این موارد اصلی هم، صد البته برنامه‌های تفریحی و سرگرمی نیز لازم است... اما آن چه که دیده می‌شود هیچ چیز نیست به جز تفریح و سرگرمی و پول‌سازی و آن‌چه که بیش از هر چیزی به چشم می‌آید جعبه‌ی رنگ است که بیش‌تر رسانه‌ها به دست گرفته‌اند و با همه‌ی زحمتی که می‌کشند و همه‌ی تلاشی که در زمینه‌ی اداره کردن و پا برجا ماندن رسانه‌ی خود دارند، به دلیل احساس نکردن مسئولیت اصلی رسانه‌ای، به جایی نرسیده‌اند که هیچ، مخاطبان را هم به بیراهه کشانده‌اند آن چنان که همه‌کس، همه چیز را فراموش کرده‌اند.ر
*
بیست و چهار ساعته‌های خاموش
بازی ما یادم تو را فراموش
*
بنابراین رسانه‌هایی که می‌توانستند عاملی برای بیداری و حرکت مردم به سمت خودشناسی و بیداری باشند، بر عکس آن چه که تصور می‌شد، عمل کردند، درست همان گونه که سرزمین ساخته و پرداخته‌ی کوروش کبیر که نماد ایرانیان است، به دست خلیفه‌نشین دیکتاتور و عرب‌زده و بیگانه با عشق افتاد و ایرانی بودن و عشق ورزیدن در آن قدغن شد. همیشه به دنبال جهل و خواب آلوده‌گی جامعه، آن‌چه که را انتظارش را نداریم جلوی چشم‌مان حیرت زده‌مان ظاهر می‌شود.ر
*
ماهواره‌ی بالا دست
افتاد تو چاه و شکست
تعبیر خواب کوروش
خلافت عاشق‌کش
*
نتیجه این شد به جای این که مخاطبان به فکر سرزمین‌شان و گرفتاری‌های میهن‌شان باشند، توجه‌شان به انواع و اقسام مشاور املاک در دوبی جلب شد که هر روز هم بر تعدادشان اضافه می‌شود و حیرت‌انگیز است که مردم سراسر گرفتار ساکن ایران، چه‌گونه می‌توانند حتا با وام‌های طولانی مدت بانک‌های امارات، با خرید خانه در دوبی سرمایه گذاری کنند؟ و اصلن سوال اصلی این جاست که چه اصراری‌ست که ایرانی‌ها در دوبی خانه بخرند؟؟ چرا باید سرمایه های ایران به سمت دوبی سرازیر شود؟
*
به هر شکل، این آگهی‌های دوبی است که چرخ هزینه‌های سنگین تلویزیون‌ها را می‌چرخاند و آن رسانه‌ای که آگهی دوبی ندارد، با کمر خمیده از بار هزینه‌ها‌ی سنگین، به کار خود ادامه می‌دهد، اما آن‌چه که باید بگوید را می‌گوید و تا آن جا که بتواند از پس مشکلات‌اش برآید، دروغ و تزویر به مردم نگون‌بخت تحویل نمی‌دهد.ر
*
بخش خبر کاری نکن خراب شه
آگهی دوبی نقش برآب شه
کشتار میلیونی بگو دروغه
یا که عجالتن سرش شلوغه
خبرچینا در نقش هم‌کلاسی
وی‌آی‌پی کنسرتای سیاسی
*
به دلیل این که در سرزمین ما و برای جامعه‌ی ایرانی، هیچ‌گونه فرهنگ‌سازی مثبت انجام نگرفته، مردم ساکن خارج از کشور، همان فرهنگ نصفه نیمه‌ی خود و نیز سنت‌ها و باورهای سرزمین‌شان را با فرهنگ غربی عجین کرده‌اند که معجونی تماشایی از آن ساخته شده، معجونی غم‌انگیز!!!ر
*
خیلی خوب است که از نکات خوب فرهنگ‌های سایر کشورها بهره ببریم اما متاسفانه، آن‌چه که بیش‌تر هم‌وطنان نازنین ما از فرهنگ‌های دیگر می‌گیرند، جنبه‌های نه چندان خوب‌اش است. این معضل جای بحث فراوان می‌طلبد که از حوصله‌ی این نوشته خارج است.ر
*
همین است که وقتی در جامعه‌ی ایرانی نمایشگاه نقاشی برپا می‌شود، از حضور ایرانیان در آن خبری نیست. کتاب‌فروشی‌ها مشتری چندانی ندارند و اگر شب شعری نیز برگزار شود، برای جلب توجه مردم باید در سفره‌ی چلوکباب پیچیده شود تا نظرها را به خود جلب کند که در بیش‌تر موارد هم نظرها به سمت خوردنی‌ها جلب می‌شود و نه شنیدنی‌ها. این است که همه‌ی این موارد فرهنگی، ناقص‌الخلقه به دنیا می‌آیند و ناقص‌الخلقه نیز از دنیا می‌روند.ر

شب شعرپیچیده
در سفره‌ای پوسیده
سرود برگزیده
نت‌های سربریده

*
سال‌هاست که هر روز می‌گوییم: از این بدتر دیگه نمی‌شه، اما شد، بدتر از این شد و بازهم خواهد شد و هم‌چنان ادامه پیدا خواهد کرد چرا که از ماست که بر ماست.ر
*
گفتیم از این بدتر نمی‌شه و شد
از این بدتر کردیم و شد خود به خود
*
تکرار از این بدتر در انتهای ترانه نیز گواه تاکید مهرداد بر این مطلب است :ر

از این بدتر، از این بدتر، از این بدتر کردیم و شد خود به خود
*
*
یازدهم خرداد ماه 1387 خورشیدی
*

Tuesday, May 20, 2008

ملودی‌های خوش‌رنگ

*
ملودی‌های خوش‌رنگ
*
نوشته‌ی: مرجان. ک
*
*
*
* صدای محزون مهرداد را دوست دارم که شبیه صدای هیچ‌کس نیست. موسیقی مهرداد را دوست دارم که هر دفعه متفاوت‌تر از دفعه‌ی پیشین است. فاصله و کاردستی را خیلی دوست دارم و بیش از همه جنگل شش‌وهشت را دوست دارم. همه‌ی ساخته‌های جدید مهرداد در آلبوم«شب سپید» زیباست اما به نظر من اوج آلبوم شب سپید جنگل شش‌وهشت و هفته‌ی سپید و سیاه ست.ر
*
وقتی به ترانه‌های آلبوم شب سپید نگاه می‌کنم، می‌بینم ترانه‌هایی که مهرداد ساخته و خود اجرا کرده، پنج ترانه است به ترتیب: جنگل شش‌وهشت، بوسه‌های پیاده‌رو، هفته‌ی سپید و سیاه، کوچه‌ی لخت و نیلوفر آبی. با خودم می‌گویم که ای کاش مهرداد دو یا سه ترانه‌ی دیگر به این پنج ترانه اضافه می‌کرد و آلبوم مستقل خودش را انتشار می‌داد که به‌نظرم یکی از زیباترین آلبوم‌ها می‌شد.ر
*
آهنگ‌سازی این ترانه‌ها و هم‌چنین اجراهای مهرداد از آلبوم قبلی یعنی«عکس‌فوری» واقعن چندین پله بالاتر است و این نشان می‌دهد که مهرداد هر روز بیش‌تر پیشرفت می‌کند و پیشرفت کردن در موسیقی ممکن نیست مگر با کار کردن و به روز شدن.ر
*
باید توجه کنیم که آلبوم عکس‌فوری هم یکی از زیباترین کارهای خارج از کشور است، که بعد از گذشت چند سال، من وقتی به ترانه هایش گوش می‌کنم هنوز برای‌ام تازه‌گی دارند.ر
*
یکی از امتیازات کار مهرداد در آلبوم«شب سپید» که بسیار هم مهم است این است با این‌که مثل آلبوم عکس‌فوری، همه‌ی ترانه‌ها، کار شهیار قنبری است، اما مهرداد به نحوی روی ترانه‌ها کار کرده که ترانه‌های آلبوم شب سپید کاملن متفاوت از آلبوم عکس‌فوری هستند و این امتیاز بزرگی برای مهرداد محسوب می‌شود.ر
*
از این که بگذریم حتا چهار ترانه‌ی کوچه‌ی لخت، جنگل شش‌وهشت، هفته‌ی سپید و سیاه و بوسه‌های پیاده‌رو هم کاملن باهم متفاوت هستند و هرکدام حال و هوای مخصوص خودشان را دارند با اینکه متن ترانه‌ها همه از یک شاعر است و تنظیم‌ها هم کار یک نفر است.ر
*
کوچه‌ی لخت یکی از زیباترین عاشقانه‌هایی ست که من تاکنون شنیده‌ام و ملودی، منطبق با شعر، عاشقانه‌ی عاشقانه است، یک عاشقانه‌ی غم‌ناک، و ملودی در همان ابتدای ترانه، با صدای ناله‌واری که از سیم‌های گیتار جدا می‌شود، به مخاطب می‌فهماند که قرار است غم جدایی عاشق را ببیند و حس کند و اولین کلمات شاعر هم، که به گوش مخاطب می‌رسد این است: مثل یه دستمال کاغذی /عشقو مچاله می‌کنم...ر
*
ملودی هم‌گام با ترانه، از همان ابتدا عاشقانه‌ای غم‌ناک را به مخاطب گوشزد می‌کنند و در سراسر ترانه، این هم‌گامی کاملن حفظ می‌شود و به همین علت، متن ترانه، بهتر و راحت‌تر به ذهن می‌نشیند . من این نوع ملودی‌سازی مهرداد را بسیار دوست دارم و تا به اکنون کمتر، چنین هماهنگی را در بین سایر ترانه‌های ایرانی دیده‌ام. استعداد و ذوق مهرداد، در همین ترانه، به خوبی خود را نشان می‌دهد و اجرای آن توسط مهرداد، یکی از زیباترین اجراهای همیشه است. ر
*
جنگل شش‌وهشت بی هیچ قید و شرطی یک ترانه‌ی سیاسی‌ست یا به قولی ترانه‌ی معترض و رنگ و لعاب سیاسی آن، بی هیچ پوششی از دور پیداست. اما به دلیل این که ترانه‌های سیاسی، این روزها به دلیل شرایط خاص ما ایرانیان، بیش از هر زمان ساخته می‌شود، این ترانه با چاشنی جالبی همراه است که آن را از سایر ترانه‌های سیاسی متمایز می‌کند و آن طنز زیبای متن ترانه است. ترانه‌های معترض یا سیاسی به دلیل فضایی که بر ما حاکم است و شاید به دلیل زیاد شدن‌شان، تقریبن رنگی مشابه دارند، اما جنگل شش‌وهشت با هوشیاری وام‌گیری از طنز، توجه خیلی از مردمی را هم که به ترانه‌های معترض علاقه‌ای ندارند، به خود جلب کرده است.ر
*
ملودی جنگل شش‌وهشت نیز به مدد هوشیاری مهرداد و درک عمیق او از نوع ترانه، فضاسازی ترانه را به اوج برده است. گویا ملودی، خودِ متن است. با خود گفتم شاید اول ملودی ساخته شده و بعد متن بر روی آن نوشته شده باشد، ولی بعید می‌دانم که این روزها چنین کاری انجام بگیرد. طنز در جای‌جای اجرای این ترانه به وضوح دیده می‌شود، مخصوصن زمانی که مهرداد با تاکید می‌گوید: چه‌قدر به ما خوش گذشت...ر
*
بوسه‌های پیاده‌رو به دیده‌ی من، یک ترانه‌ی عاشقانه - اجتماعی به حساب می‌آید، باید قبول کرد که رفتار عاشقانه، در اجتماع امروز ما، با جامعه‌های دیگر متفاوت است. مثلن ما حق نداریم با عشق‌مان در پیاده‌روی خیابان قدم بزنیم چه رسد به بوسه و نوازش، و اگر چنین کاری کنیم حتمن توسط عوامل ارشاد کننده‌ی اجتماع، ما را به ارشاد شدن اجباری وادار خواهند کرد!!ر
*
این ترانه همراه با ملودی زیبای آن، موقعیت جوان‌های جامعه و عشق‌ها و آرزوهای پنهانی را به گوش مخاطب می‌رساند.ر
*
اما هفته‌ی سپید و سیاه که خود حدیثی دیگر است. به نظر من یک فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان خوش ذوق، می‌تواند از این ترانه یک فیلم بسازد و ملودی ترانه هم آهنگ متن فیلم باشد.ر
*
غم غربت یک مهاجر یا یک تبعیدی، در این ترانه کاملن حس می‌شود، ذوب شدن تبعیدی در فرهنگ و روش زنده‌گی سرزمین غربت، درحالی که هنوز و هم‌چنان باورهای سرزمین خود را نیز بر دوش خسته‌اش می‌کشد، یک درام اجتماعی‌ست.ر
*
ترکیب‌سازهای پیانو که سازی فرنگی‌ست و تار که سازی ایرانی است، تلفیق زیبایی را به وجود آورده که دو فرهنگه شدن مهاجران و تبعیدی‌های دور از وطن را به‌خوبی نشان می‌دهد.ر
*
به مهرداد آسمانی برای آهنگ زیبای هفته‌ی سپید و سیاه باید تبریکی ویژه گفت. چه‌قدر زیبا تلفیق اجباری دو فرهنگ شرقی و غربی را با ملودی‌های دو ساز شرقی و غربی نشان داده است.ر
*
من مدلی نیلوفر آبی را هم بسیار دوست دارم. با این‌که ترانه‌هایش را قبلن شنیده بودم، اما این مدلی تازه‌گی خاصی دارد و این طور به نظرم رسیده که ملودی‌هایش نیز تا حدودی تغییر کرده که به زیبایی کار اضافه شده است. انتخاب ترانه‌ها و پشت هم قرار گرفتن‌شان، بسیار باسلیقه انجام گرفته و جالب‌ترین جای آن، نحوه‌ی وصل شدن ترانه‌ها به یک‌دیگر است که بسیار استادانه انجام شده و خصوصیت مدلی را کاملن با خود همراه دارد.ر
*
یک تشکر ویژه هم به«اندی‌جی» بدهکار شدم به‌خاطر همه‌ی تنظیم‌های زیبایی که در این پنج ترانه انجام داده است.
ر
*
حق این است که هرکدام از این ترانه‌ها، به تنهایی نقد و بررسی شوند چرا که هرکدام ، دنیایی هستند با حال و هوایی خاص. مطمئن‌ام که دوستان خوش‌ذوق این کار را خواهند کرد.
ر
*
یکُم خرداد ماه 1387 خورشیدی
*